انتخاب شهر مقصد

درسته که انتخاب کشور قدم اول برای مهاجرته، اما قدم اصلی، انتخاب شهر مقصده... اوایل که پرونده رو تشکیل داده بودیم، به توصیه‌ی بسیاری از کسایی که شهروند یا در راه مهاجرت کانادا بودند، انتخاب واضح رو کردیم: تورنتو.
اما آدم محققی که من هستم، بعد از مدتی جهت پیکان انتخابم رو به سمت ونکوور عوض کردم.
دلایل زیادی برای اینکار داشتم و اینجا در موردشون می‌نویسم که چرا برای من ونکوور انتخاب واضح‌تر و اقتصادی‌تری بود:


1- هزینه‌های اصلی زندگی: هزینه‌های عمده و اصلی زندگی برای یه تازه‌وارد توی کانادا (طبق تحقیقات من) اجاره خونه و بیمه‌ست. بعد از نزدیک یک سال جستجو توی سایت‌هایی مثلRealtor ، craigslist و kijiji به قطع می‌تونم بگم اجاره خونه توی ونکوور به میزان معناداری کمتر از تورنتوست! یعنی اگر بخوای دو تا منطقه متوسط توی دو شهر رو با هم مقایسه کنی، با 700-800 دلار توی ونکوور می‌تونی یه آپارتمان یه خوابه یا یه بیسمت Graden Level تر و تمیز و حتی شاید نوساز پیدا کنی، اما مشابه چنین مواردی رو توی تورنتو با کمتر از 1000-1200 دلار به سختی می‌شه پیدا کرد.
از اونطرف هزینه‌ی بیمه توی ونکوور به نسبت بیشتره که بخش عمده‌ش شامل ماشین یا منزل مسکونی خریداری شده می‌شه. من به شخصه مطمئن هستم که حداقل تا یکسال اول سراغ ماشین خریدن و گواهینامه گرفتن نخواهیم رفت و خرید منزل هم که توی 2-3 سال اول اصلن منطقی و به‌صرفه نیست! چون بدلیل نداشتن کردیت کافی نه می‌شه وام درست و حسابی گرفت، و از اون مهمتر، تا قبل از این مدت هنوز ممکنه آدم نیاز به جابجایی پیدا کنه و فروختن خونه‌ی خریداری شده خیلی ضرر زیادی برای خریدار داره.
در نتیجه این هزینه‌ی بالای بیمه توی سال اول که ممکنه هنوز شغل مرتبط با رشته رو پیدا نکرده باشی و درآمدت کم باشه، عملن مسئله‌ای ایجاد نمی‌:کنه.

2- سرما، گرما، شرجی: من آدم خیلی خیلی سرمایی هستم! اما بیشتر از اون از گرما و هوای شرجی متنفرم!! تورنتو هم ماشالا توی زمستون -20 درجه و توی تابستون هم به لطف دریاچه‌ی اونتاریو و هوای داغش، کم از کیش خودمون نداره! اما طبق شنیده‌هام از افرادی که توی ونکوور زندگی می‌کنن، با وجود اینکه این شهر لب دریاست، چون توی تابستون دمای هوا خیلی بالا نمی‌ره، شرجی هم نمی‌شه و توی زمستون هم که از صدقه‌سر رشته کوه محترم راکی و حصاری که بین کوه و دریا ایجاد شده، از سرمای سوزناک شرق کانادا خبری نیست.

3- Vancouver Community College & BCIT: کامیونیتی کالج‌ها شاید توی رده‌بندی ارزش‌گذاری مراکز تحصیلی خیلی جایگاه بالایی نداشته باشند، اما یه حسن بسیار قابل توجه دارن؛ اینکه کلاس‌های پاره‌وقتشون از ساعت 6 عصر به بعد تشکیل می‌شه و یعنی یه آدم شاغل که از 9 صبح تا 5 بعد از ظهر کار می‌کنه به سادگی می‌تونه با یه برنامه‌ریزی صحیح از کلاس‌ها و دوره‌هاشون استفاده کنه. علاوه بر اون، برای رشته‌های فنی و هنری و اجرایی (مثل Interior Design که من بهش علاقمند هستم) انتخاب مناسبیه.
British Columbia Institute of Technology هم که یه موسسه‌ی کالج/دانشگاهیه که همون ویژگی‌های کامیونیتی کالج رو داره، اما مدرکش معتبرتره.

4- انتخاب شغل: به گفته‌ی اکثریت کسایی که من باهاشون مراوده داشتم، اگر قصد دارید توی رشته‌ای که تخصص دارید استخدام بشید و کار مناسب پیدا کنید، مقصدتون باید تورنتو باشه. اما اگر قصد دارید بیزنس خودتون رو شروع کنید و موفق بشید، ونکوور جای مناسب‌تریه. در مورد من و همسرم هم این مورد صدق می‌کنه، چون من قصد دارم با یه Survival Job روزانه و تحصیل توی کالج مذکور، یکی دو سال اول رو بگذرونم و یه مدرک کانادایی بگیرم و همسرم هم به دنبال اینه که یه مدت شرایط رو بررسی کنه و برای خودش یه شرکت راه‌اندازی کنه و مشغول بکار بشه.

5- سطح زندگی: ونکوور طی سال‌های اخیر همیشه جزو 3 شهر برتر جهان برای زندگی بوده. حالا این رده‌بندی مطمئنن معیارهای زیادی رو بررسی کرده که شاید خیلی‌هاش در وهله‌ی اول برای یه مهاجر تازه‌وارد چشمگیر و کاربردی نباشه، اما نویدبخش یه سطح زندگی با بهترین استانداردهای جهانیه و من شخصن معتقدم اگر قراره آدم جایی از صفر شروع کنه و زندگیش رو از اول بسازه، چه بهتر که جایی باشه که از تمام جهات عالی و لذت‌بخش باشه.


شکی نیست که شرایط زندگی هر شخص، مخصوصن اون گزینه شغل، ممکنه مسیر متفاوتی رو پیش پاش بذاره و راهش رو به سمت دیگه‌ای کج کنه، اما برای من چکیده‌ی یکسال تحقیق همین بود که گفتم. 100٪ هم نمی‌گم درسته و هیچ اشتباهی درش وجود نداره، اما تا این لحظه که منو قانع کرده انتخاب صحیح برای ما ونکوور بزرگه.

راهی که رفتیم

سلام!

این وبلاگ به احتمال خیلی زیاد تا مدت‌ها هیچ خواننده‌ای نخواهد داشت، اما من ازش آرشیوی می‌سازم که اگر روزی گذر کسی بهش افتاد بتونه از مطالبش استفاده ببره.

فکر مهاجرت یک روز خیلی اتفاقی به ذهن ما رسید و از همون لحظه‌ی اول اینقدر طبیعی برامون جلوه کرد که انگار قطعه‌ی گمشده‌ی زندگیمون بود. یه زوج جوون که هنوز زندگیمون رو شروع نکرده بودیم و مشخص بود که اگر می‌خوای توی یه کشور دیگه زندگی رو از صفر شروع کنی، بهتره از همون نقطه‌ی صفر بری سراغش،‌نه بعد از ساختن خونه و زندگی، که کندن و رفتن هر روز سخت‌تر و دور از دهن‌تر به نظر بیاد.
بعنوان کسایی که قبلن هم خارج از ایران زندگی کرده بودیم و با دوری از خانه غریبه نبودیم، این بخش نوستالژیک تصمیم برامون راحت سپری شد، اما بعدش این سوال بود که: کجا؟
کانادا اولین پاسخمون برای این سوال بود، چون از دوستان و آشنایان زیاد تعریفش رو شنیده بودیم و به خاطر نزدیکیش به آمریکا می‌تونست بازکننده‌ی درها و فرصت‌های زیادی برامون باشه. اما خب مسلمن تصمیم به همین سادگی گرفته نشد و من که خوره‌ی اینترنت و سرچ هستم با یکی دو ماه جستجو و تحقیق هر روز مطمئن‌تر از دیروز شدم و دیگه شکی نداشتیم.
قدم بعدی اقدام برای مهاجرت بود که اون زمان متاسفانه اطلاعات من به اندازه‌ی امروز نبود و نیاز به یه وکیل داشتیم که باز هم از طریق یکی از اشنایان پدر همسرم با یه وکیل خوش‌سابقه آشنا شدیم و بعد از جلسه‌ی اول و معارفه و آموزش اطلاعات اولیه، مشغول جمع کردن مدارک لازم برای تشکیل پرونده شدیم.

از پروسه‌ی جمع‌آوری مدارک نگم که بزرگترین کابوس هردومون بود! مخصوصن بخش مدارک تحصیلی که لیسانس من 4 سال توی دانشگاه خاک خورده بود و همسرم هم با داشتن تحصیلاتی که نصفش توی ایران بود و نصفش خارج از ایران، خودش یه هفت‌خوان داشت برای گرفتن مدرک و ریز نمرات و غیره و ذلک!

بعد از تمام دردسرها، تیر ماه سال 90 مدارکمون رو برای وکیلمون توی کانادا فرستادیم و اون هم بعد از تائید، اونها رو برای ادازه مهاجرت کانادا فرستاد و ما رسمن وارد پرفراز و نشیب‌ترین شاهراه زندگیمون شدیم.