مطلب جدید وبلاگ

چی بخریم... از کجا بخریم؟

مطلب جدید وبلاگ

مطلب جدید وبلاگ

روحیه‌ی شرقی من

مطلب جدید وبلاگ

تجربه و توصیه

نقل مکان

به عنوان یه بلاگر که سال‌هاست می‌نویسم، خوب می‌دونم که این کاری که الان می‌خوام انجام بدم حکم خودکشی وبلاگی رو داره و خواننده‌هام رو به نصف می‌رسونه... اما حقیقتش بلاگفا اینقدر برای من بازی درآورد که بالاخره به سیم آخر زدم.

از امروز به بعد برمی‌گردم به سرویس مورد علاقه‌م، یعنی وردپرس... از بچه‌های داخل ایران جدن عذر می‌خوام، اما لطف کنید و همونجوری که می‌رید فیس‌بوک وبلاگ منو هم بخونید :دی
البته اینجوری یه حسنی هم برای خواننده‌ها داره که اگر ایمیلشون رو وارد کنن و همونجا تیک اطلاع از نظرات رو بزنن، جوابی که من بهشون بدم مستقیم به ایمیلشون می‌ره و نیاز ندارن هی بیان سر بزنن ببینن نویسنده کی جوابشون‌و داده.

آدرس جدید وبلاگ

البته اگر از فیدخوان‌ها هم استفاده می‌کنید خیلی راحت با دنبال کردن آدرس فید زیر می‌تونید بدون هیتلرشکن وبلاگ رو بخونید.

http://feeds.feedburner.com/wordpress/QnYq

تمام مطالب و نظراتتون رو هم بصورت دستی منتقل کردم اونطرف (از بس که بلاگفا پیشرفته‌ست، حتی یه خروجی مطالب هم نمی‌ده!!)

بازم عذر می‌خوام، اما اینجوری اقلن خیالم راحته آرشیو وبلاگی که اینهمه براش وقت می‌ذارم یه جا محفوظه.
خوش باشید :)

کلاس‌های زبان ELSA

پیش از هرررر چیز می‌خوام تنفرم رو نسبت به سیستم وبلاگ نویسی بلاگفا اعلام کنم یکی از مزخرف‌ترین‌هاست و امروز برای چندمین بار کل مطلبی که نوشته بودم رو پروند! :|
من خودم همیشه توی وردپرس وبلاگ می‌نوشتم که محشره! اما چون توی ایران هیتلرش کردن، برای این وبلاگ که خواننده‌هاش بیشتر توی ایران هستن، رو آوردم به سیستم‌های وطنی که جا داره یه بار دیگه تاکید کنم که خیلی مزخرفن! این از این!

و اما امروز جاتون خالی از آسمون سیل میومد! یعنی اولش فقط ابری بود، به محض اینکه من پام رو از در خونه گذاشتم بیرون بدون ثانیه‌ای تاخیر، باد و بارون شروع شد و من و چترم رو یه خورده با خودش اینور اونور انداخت و خیس و آبکشیده رسیدم به فروشگاه! اونجا دم در خروجی یه آقای مسنی با خنده و تعجب منو نگاه کرد که با تاکید بسیار بهش گفتم You don't wanna go out there! اون هم تشکر کرد و رفت نشست رو یه نیمکت و مشغول روزنامه خوندن شد! خلاصه که آینه‌ی عبرت نشده بودیم که شدیم! :دی
از اون قشنگ‌تر اینکه وقتی رسیدم خونه، تا با آسانسور برسم بالا و از پنجره بیرون رو نگاه کنم، بارون بند اومده بود! :))


این مطلب رو برای چند تا از دوستان که درباره کلاس‌های زبان و شرایط و وضعیتشون سوال کردن می‌نویسم.

وقتی وارد کانادا می‌شید، اولین کار در مورد کلاس‌های زبان مجانی مهاجرین اینه که اگر در ونکوور، نورث‌ون، وست‌ون، ریچموند، دلتای جنوی، برنابی یا نیووست‌مینستر ساکن هستید با آدرس زیر بصورت تلفن، ایمیل یا فکس تماس بگیرید تا فرم اپلیکشن براتون ارسال بشه:

Western ESL Services
No 208 - 2525 Commercial Drive
Vancouver, BC - V5N 4C1
Tel: 6048765756
Fax: 6048790134

اگر هم در شهرهای سوری، دلتای شمالی، کوکیتلام، پورت‌کوکیتلام، میپل ریج یا فریزر ولی هستید، با آدرس زیر تماس بگیرید:

Surrey Language Assessment Center
No 202 - 7337 137th Street
Sureey, BC - V3W 1A4
Tel: 6045074150
Fax: 6045074155

وقتی تماس بگیرید، ازتون آدرس محل سکونت و اسم و رسم افرادی که می‌]خوان تست بدن رو می‌پرسه و براتون فرم اپلیکیشن رو با پست ظرف یه روز می‌فرستن. این فرم‌ها رو پر می‌کنید و به همون Assessment Centerـی که باهاش تماس داشتید پست می‌‌کنید. توی مرحله‌ی بعد یه نامه براتون میاد که تاریخ و زمان امتحانتون رو توش مشخص کرده.

توی روز مقرر، تشریف می‌برید اونجا. اول بگم که فرمت این تست خیلی خیلی شبیه آیلتس می‌مونه، با این تفاوت که هزارن درصد راحت‌تر از آیلتسه. پس اگر قبلن امتحان آیلتس دادین هیچ نگران نباشید که این براتون مثل آب خوردنه!
اول از همه یکی از کارمندها صداتون می‌زنه و می‌رید داخل اتاقش. اول یه کم از خودتون می‌پرسه و توان صحبت‌کردنتون رو محک می‌زنه. یه شکل می‌ذاره جلوتون و می‌گه در موردش توضیح بدین و بگین چه داستانی توش داره (عین کلاس اول دبستان! :دی)
بعدش یه سری مکالمه رو توی چندین مرحله تیکه تیکه براتون پخش می‌کنه و در انتهای هر بخش، ازتون می‌خواد توضیح بدین که چی شنیدین. توی این مرحله حواستون باشه ازتون توضیح نمی‌خواد، بلکه توی هر قسمت 2-3 تا نکته کلیدی هست که فقط باید همونا رو بگید تا امتیاز رو بیارید.
بعد از این مرحله، شما رو به یه اتاق امتحان راهنمایی می‌کنن... یه برگه امتحانی می‌دن دستتون برای قسمت رایتینگ. توی این برگه اول باید یه متن بنویسید که برای ما موضوعش این بود که یه جایی که رفتی و کار جدیدی کردی رو تعریف کن. قسمت دومش هم مشابه آیلتس، یکی از همون موضوعات Controversial می‌ده که باید یه Essay کوتاه درموردش بنویسید. برای این بخش نیم ساعت فرصت دارید، بنابراین زمانتون رو درست تقسیم کنید (10 دقیقه برای بخش اول و 20 دقیقه برای Essay)
مرحله‌ی آخر هم بعد از تحویل دادن رایتینگ، سوالات ریدینگ بهتون داده می‌شه که سطحش از I am a blackboard شروع می‌شه و به متن‌های تخصصی خیلی سنگین می‌رسه. تو این قسمت هم باید سوالات رو بخونید و توی برگه‌ای که بهتون دادن، جواب تست‌ها رو علامت بزنید. این بخش هم نیم ساعت بیشتر زمان ندارید.

وقتی امتحانتون تموم شد، تشریف می‌برید منزل و همون فرداش با پست نتایج براتون میاد. من از هر 4 تا قسمت نمره‌ی 8 آورده بودم و برام نوشته بود نمی‌تونم توی کلاس‌های ELSA شرکت کنم (Duh!!) و اگر می‌]خوام باید برم دوره‌های ESL رو شرکت کنم که کالج‌ها بیشتر ارائه می‌دن و پولی هم هست و من هم کلن نه وقتش رو داشتم، نه حوصله‌ش رو، نه نیازش رو!
ولی همسرم بطور متوسط امتیاز 5.5 رو آورد که نوشته بود باید توی سطح 5 کلاس‌ها شرکت کنه و برای تعیین محل کلاس‌ها هم لازمه یه بار دیگه بریم به محل امتحان. اونجا برامون توضیح دادن که لول 5 به این صورته که 2 نوع کلاس داره. یکی متمرکز روی زندگی روزمره و یکی متمرکز روی زبان مورد نیاز برای محیط‌های کاری و اداری،‌که ما برای ایشون نوع اول رو مناسب‌تر دیدیم. همونجا هم خودتون با توجه به لولی که ارائه می‌شه، ساعتی که براتون رفتنش راحته و محل سکونتتون، یکی از مراکز آموزش رو انتخاب می‌کنید که ما مرکز ISS of BC توی خیابون ترمینال رو انتخاب کردیم.

مرحله‌ی نهایی هم اینه که برید به همون مرکزی که انتخاب کردید، خودتون رو معرفی کنید و کارهای ثبت‌نامتون رو انجام بدید. بعدش در اولین فرصت کلاستون شروع می‌شه و خود کلاس‌ها هم به اینصورته که هر ماه یه تاپیک جامع داره و بحث‌ها و آموزش‌های زبان در اون ماه، حول همون موضوع اصلی جریان داره.
جناب همسر که از کلاس‌هاش راضیه، البته به گفته ی معلمش نیازی نیست سطح 5 باشه و بهتره زودتر بره سطح 6... ولی خودش می‌خواد اقلن یه ماه اینجا باشه و با پایه‌ی قوی‌تر بره سطح بالاتر.

هر سوال دیگه‌ای هم که در مورد ELSA دارید و توی وبسایتش به آدرس http://www.elsanet.org و مخصوصن بخش What is ELSA می‌تونید پیدا کنید.


امیدوارم براتون مفید بوده باشه.
شاد و خشک و گرم و نرم باشید!

آیا راه درستی اومدم؟

قصد دارم هر چند ماه یکبار، برای خودم یه ارزیابی کلی از کارها و انتخاب‌هایی که کردم و نتایجشون بنویسم تا احیانن اشکالات رفتاریم رو درشون پیدا کنم و مسیرم رو اصلاح کنم. براش هم یه دسته درست کردم که بعدن دسترسیش برای خودم و کسایی که می‌خوان راحت باشه.
اونچه که توی این پست می‌]خونید، دیدگاه آدمیه که هنوز اسمش Newcomerـه و تازه داره جای پاش رو توی کانادا محکم می‌کنه.

در این لحظه که دارم مطلب می‌نویسم درست 104 روز و 6 ساعت و 29 دقیقه و 32 ثانیه‌ست که در کانادا هستم! (اشتباه نشه، حافظه‌م اینقدر قوی نیست... تو سایت http://www.timeanddate.com یه روزشمار برای خودم درست کردم که روزای اینجا بودنم رو کنتور می‌ندازه!) توی این سه ماه و نیم، یک ماه و نیم مهمون دوستمون بودیم و به جز خرید لوازم منزل کار مهم دیگه‌ای نکردیم... البته یه کار مهم دیگه هم کردیم! پول آتیش زدیم! :|
اولین و بزرگترین اشتباهمون، که البته نتیجه‌ی چندان بدی نداشت... کلی تفریح کردیم و رستوران‌های مختلف و جاهای دیدنی رفتیم و خلاصه هزینه‌ی بی‌خود زیای پرداخت کردیم... اما درعوض در اول ورودمون حسابی به خودمون خوش‌گذروندیم و شاید یکی از دلایلی که من نسبت به اینجا خیلی دیدگاه مثبتی دارم، اینه که از همون اول مشغول حال و هول بودم و بهم بد نگذشته! :))
در عرض اون یک ماه و نیم یه کار خوب دیگه هم که کردیم این بود که تا اونجا که جان در بدن داشتیم، گوشه‌های شهر رو پیاده گز کردیم و سوراخ‌سنبه‌هاش رو یاد گرفتیم. کلی خونه اجاره‌ای دیدیم و حدود قیمت‌ها و وضعیت خونه‌ها دستمون اومد. آدما رو دیدیم، با سبک زندگی اینجایی‌ها آشنا شدیم، به قوانین مدنی و غیرمدنیش عادت کردیم... خلاصه خودمون رو آماده کردیم برای اینکه زندگی مستقلمون رو شروع کنیم.

اما... در یه جمله، من عاشق ونکوور شدم!
عاشق آدم‌های خوش‌برخوردش،
رانندگی روی اصولش که اگر نوک انگشت پات رو بذاری تو خیابون از سه فرسخی ترمز می‌کنن و بدون اعتراض و بوق زدن اینقدر صبر می‌کنن تا از خیابون رد بشی.
اینکه هر جا رفتم، چه برای اینکه چیزی یاد بگیرم، چه خدماتی بگیرم و چه زمانی که دنبال کار می‌گشتم، هرکسی سر راهم سبز شد تمام تلاشش رو کرد که بهم کمک کنه. حتی تلر بانک خودم که وقتی ازش پروسه‌ی اپلای کردن توی بانک اسکوشیا رو پرسیدم با مهربونی کلی هم برام سرچ کرد و شعبه‌هایی که نیروی جدید می‌خواستن رو بهم معرفی کرد.
اینکه این شهر از روز ورودمون اینقدر باهامون مهربون بود که حتی آسمونش هم باهامون راه اومده و اینقدر روزای آفتابی و زیبا بهمون هدیه داده که قدر روزای بارونی و نعمت‌های بی‌شمارش رو هم خوب می‌دونیم.

اعتراف می‌کنم قبل از اینجا اومدن دید خیلی بدی نسبت به هم‌وطنای خودم داشتم. فکر می‌کردم افراد غیرقابل تحملی باشن که نه تنها خیرشون به آدم نمی‌رسه، بلکه سر راهت سنگ هم می‌ندازن! اما باز هم انگار دنیا به تنبیه اینکه اینطور ندیده و نشناخته قضاوت کرده بودم، چنان آدمای خوبی رو سر راهم قرار داد که از شدت شرمندگیشون سرم رو نمی‌تونم بالا کنم! فرشته‌هایی که ایمان دارم، از همون دستی که می‌دن، پس می‌گیرن و براشون آرزوی دنیا دنیا خوشبختی و آرامش می‌کنم.

یه نکته‌ای که توی این چند وقت با توجه به دیده‌های خودم و شنیده‌هام از دوستان دیگه توی شهرهای دیگه بهم ثابت شده، اینه که ونکوور می‌تونه بهشت تازه‌واردها باشه! چون بدلیل اون حباب تصور گرونی که دورش ایجاد شده (و خب در بعضی موارد مثل بیمه و قیمت خرید خونه صحت داره) تعداد مهاجرهایی که این شهر رو برای شروع انتخاب می‌کنن خیلی کمتر از جاهای دیگه‌ست. درنتیحه کارهایی هم که مهاجرها در اول ورود دنبالش هستن بیشتر وجود داره. حتی در مورد همین کاری که من پیدا کردم، دوستای خوبم توی تورنتو حتی موفق نشده بودن رزومه‌شون رو توی بانک بدن و فقط بهشون گفته بودن آنلاین اپلای کنید!
این مختص به مشاغل پایه یا جنرال هم نیست... چون اگر تعداد فرصت‌های شغلی بالاتر و تخصصی نسبت به جایی مثل تورنتو کمتره، در عوض متقاضی‌هاش هم به نسبت تورنتو خیلی خیلی کمتر هستن. من کسی رو می‌شناسم که در عرض چند ماه، کار تخصصیش رو پیدا کرده و داره سالی 90 هزار دلار حقوق می‌گیره. از روزی هم که اومدم، هر تازه‌واردی رو دیدم، بیشتر از یکی دو ماه بیکار نمونده! خود من جزو تنبل‌هاشون بودم که بعد دو ماه تازه سلانه سلانه پاشدم رفتم کلاس‌های رزومه‌نویسی!
درکنار مسئله‌ی کار، مسئله‌ی بزرگترین خرج زندگی اینجا -یعنی اجاره خونه- هم هست که به نظرم نه تنها هیچ اختلاف معنی‌داری با تورنتو نداره (از مونترال چیزی نمی‌گم، چون کلن خیلی ارزون‌تره!)، بلکه حتی اگر خوب بگردی می‌تونی با 700-800 دلار بیسمنت‌های یه خوابه Garden Level و Ground Floor نورگیر و دلباز خوبی برای اقامت پیدا کنی. با 100-150 دلار بیشتر می‌تونید برید سراغ آپارتمان و با 1150 دلار به بالا می‌تونید تو بهترین منطقه‌ی شهر، یعنی داون‌تاون آپارتمان‌های یه خوابه مناسب پیدا کنید. (اگر یکی از دوستان یه آمار مستند از اجاره‌خونه‌های تورنتو بده خیلی ممنون می‌شم)

هزینه‌های شخصی ما هم که دوستان چندبار ازم خواسته بودن بصورت جزئی بنویسم به این‌شرحه:

اجاره: 1160 دلار
بیمه: 120 دلار
برق: 20 دلار
موبایل: 40 دلار (فعلن یه دونه برامون بسه)
اینترنت: 60 دلار
خورد و خوراک: 300 دلار (این گاهی بالاتر می‌ره و گاهی پائین‌تر میاد... مثل یه بار که گوشت می‌خریم تا دو ماه برامون می‌مونه)
هزینه حمل و نقل: حدود 100 دلار (یه دونه Monthly Pass برای همسر که کلاس زبان می‌ره، منم که همچنان اکثرن پیاده سفر می‌کنم)
هزینه تفریح: 0 دلار! (سینما با پوینت‌های مجانی، کتاب از کتابخونه، باز هم مجانی، سریال باز هم از کتابخونه و مجانی، ورزش و پیاده‌روی و شبگردی تو زمین خدا!)

خلاصه طبق محاسبات بالا ما در ماه 1800 دلار هزینه ثابت داریم. حالا یه ماه مثل این سری یه خرید لازم‌الاجرا مثل لباس برای محل کار بنده پیش میاد، می‌شه 2000 تا، یه ماه هم خرید خورد و خوراکمون کمتره و می‌شه 1700 تا. اما نتیجه اینکه من دارم تو یکی از بهترین شهرهای دنیا، به رضایت‌بخش‌ترین حالت ممکن زندگی می‌کنم و هزینه‌ی سرسام‌آوری هم نمی‌دم!
مهمترین چیزی که اینجا یاد گرفتم، درست خرج کردن و مدیریت هزینه‌هاست. البته هنوز نتونستم همتش رو در خودم ایجاد کنم که ریز هزینه‌هام رو بنویسم و دقیق دربیارم که در ماه چقدر خرج دارم و چقدر بَرج! اما اینو یاد گرفتم که مثل ماه‌های اول خیلی لردی و توریستی نمی‌شه زندگی کرد و هر چی عشق و حال کردم، برام بسه! دیگه باید چسبید به کار و سنگ اول زندگی جدید رو درست گذاشت.


این بود گزارش و ارزیابی پرت و پلای من از سه ماه و نیم زندگی در بریتیش‌کلمبیای زیبا!
3-4 ماه دیگه با یه ارزیابی دیگه برمی‌گردم.
شاد باشید :)

Dress Code

یکی از معضلاتی که توی روزهای اخیر من درگیرش شدم، اینه که متوجه شدم اکثر لباس‌هام برای محیط کار مناسب نیست. توی ایران ما یه سری لباس راحتی و دم دستی داریم، یه سری هم لباس مهمونی و جینگیل فینگیل که هر دوی این دسته‌ها اینجا همون استفاده‌ی قبلیشون رو دارن. اما توی ایران برای سرکار رفتن اکثرن مانتو و شلوارهای ساده استفاده می‌کنیم و اینجا که می‌رسیم تازه باید راه بیفتیم بریم خرید لباس کار!

بطور کلی اینجا 3 مدل لباس داریم. اولیش Casualـه که در واقع همون لباس‌های روزمره‌مونه که هر کسی تیپ مخصوص به خودش رو داره. یکی اسپرته، یکی شیک و پیکه، یکی راحته... به دسته دوم می‌گن Business Casual که توی اکثر محیطهای کاری رواج داره. توی این دسته اولین چیزی که ممنوعه شلوار جینه! (مگر اینکه اون کمپانی Casual Friday داشته باشه که یه روز در هفته جین می‌پوشن) شلوارک، تی‌شرت‌های معمولی، لباس‌های جنس نخی و تریکو و legging هم پوشیدنش مجاز نیست. درعین حال لباس باید سنگین و رنگین باشه! یقه‌های خیلی باز، آستین حلقه‌ای یا دامن‌های خیلی کوتاه هم پوشیدنش مجاز نیست. آقایون توی این دسته ولی مشکلی ندارن! چون می‌تونن همون پیرهن و شلوارهایی که توی ایران می‌پوشیدن رو اینجا هم استفاده کنن. (توی دسته Business Casual استفاده از کراوات زیاد رایج نیست) دسته سوم هم Business هست که کلن فقط کت و شلوار یا کت و دامن کاملن رسمی رو شامل می‌شه و تنها توی شرکت‌های‌ بزرگ و رده‌های بالای شغلی، یا Head Office بانک‌ها یا بیزنس‌های خاص که وجهه‌شون خیلی مهمه اجباریه.
محل کار من هم مثل خیلی جاهای دیگه از سیستم Business Casual پیروی می‌کنه... یعنی درست همون چیزی که ما تو ایران نداریم و اصولن لباس‌هایی تو این رده رو به جز سلیقه‌های خاص، کسی تو ایران نمی‌خره. لباس‌های دم‌دستی و راحتمون می‌ره جزو دسته‌ی اول و لباس‌های مهمونیمون می‌ره توی اون دسته‌ی ممنوعه!

تنها شانسی که من آوردم این بود که تا دلتون بخواد شلوار و دامن ساده دارم و فقط باید یه عالمه بلوز می‌خریدم برای ست کردن باهاشون. البته یه کار خیلی خوبی هم که می‌شه کرد (و من هم کردم) اینه که یکی دو تا کت نیمه‌اسپرت یا بلوز جلو باز برای روی لباس بگیری و اون تاپ‌های آستین حلقه مهمونی رو به این صورت recycle کنی! lol

برای خرید لباس این رو یادتون باشه که تو کانادا اول برید سراغ فروشگاه‌های Winners و اگر چیزی که می‌]خواید اونجا با قیمت مناسب نبود، اونوقت گزینه‌های دیگه رو امتحان کنید. البته یه سری فروشگاه‌هایی هم هستن مثل Le Chateau که لباس‌های خیلی خوبی برای محیط کار دارن و من خودم تیپ کت‌ها و بلوزهاش رو خیلی می‌پسندم. outlet این فروشگاه رو من امروز خیلی اتفاقی توی تقاطع خیابون Davie و Granville پیدا کردم که تازه 70٪ هم حراج زده بود و تونستم دو تا تیکه لباس خوب ازش بگیرم... البته این مال بعد از این بود که از وینرز 3-4 تا بلوز و تاپ گرفته بودم... خلاصه‌ش این شد که اول کاری، فقط 200 دلار خرج روی دست بنده موند که سر و لباسم رو برای شروع کار آماده کنم!
به همین جهت، خانومای عزیز که دارید از ایران میاید، سعی کنید به جای لباس‌های مهمونی (مگه چقد اینجا مهمونی می‌رید؟) از این دست لباس‌ها با خودتون بیارید که خیلی بدرد می‌خوره... برای این هم قشنگ بدونید منطورم چه تیپ لباس‌هائیه این نتیجه سرچ گوگل رو ببینید.

شاد باشید :)

گزارش روزانه

خبر خاصی نیست... به جز چند تا اتفاق کوچیک روزمره که گفتم برای ثبت در تاریخ هم که شده بیام بنویسم.

- چند روز بود تصمیم داشتم برم دفتر YWCA‌ و از کیس منیجرم بابت کمک‌هاش تشکر کنم. اینجا البته خیلی هم رایجه که شما برای کسی که کاری براتون کرده یا لطفی در حقتون انجام شده یه Thank You Note بفرستید که بسته به آدمش و موقعیتش می‌تونه از یه کارت رسمی پستی باشه تا یه ایمیل پر از اسمایلی فیس! منتها کمک‌ها و راهنمائی‌های هلن اینقدر زود جواب داد که من حس کردم یه تشکر حضوری بهش بدهکارم. اما متاسفانه این چند وقته یه دفعه سر من شلوغ شده و کارای جانبی وقتمون رو گرفته بود. تا اینکه دیروز دیدم خودش برام ایمیل زده که جویای احوالم بشه و پرسیده بود که نتیجه پخش کردن رزومه‌ها چی شد. منم براش نوشتم و ازش هم تشکر کردم و اون هم کلی ذوق‌زده شده بود و بهم تبریک گفت.... خلاصه که، اگر کسی حتی کار کوچیکی براتون کرد، Thank You Note فراموشتون نشه. هم وجهه‌ی خیلی خوبی داره، هم مودبانه‌ست، هم اینکه توی ذهن اون طرف می‌مونید که این آدم آداب معاشرت سرش می‌شه و ممکنه بعدن این دیدگاه مثبت به کارتون بیاد (aka Networking)

- اینی که می‌گم رو حتی جا داره رو دستتون تتو کنید که هیچوقت یادتون نره! از همه‌ی مدارک مهمتون فتوکپی بگیرید یا اسکنشون کنید یا بالاخره یه جوری برای خودتون یه نسخه نگه‌دارید. من الان یه فولدر دارم که از روزی که برای مهاجرت اپلای کردیم تا الان، فتوکپی تمام اسناد و مدارکمون رو بصورت دسته‌بندی شده توش نگه‌داشتم. البته کلن علاقه‌ی خیلی زیادی به مرتب کردن اسناد و مدارک و همه‌چیز دارم که از این‌جهت شباهت زیادی بین خودم و سرکار علیه، خانم مونیکا گلر می‌بینم! LOL حتی چند روز پیشا رفتم برای خودم و همسر دو تا فولدر طبقه‌بندی‌دار خریدم که مدارک مختلفی که اینجا بهمون می‌دن و داره تلنبار می‌شه رو مرتب کنیم. مدارک مربوط به بانک، IDـهامون، رسیدهای MSP، مالیات و...
اصن اینو گفتم که یه چیز دیگه بگم، یادم رفت! :))
غرض اینکه، تو مرحله بک‌گراند و کردیت چک استخدام، یه ایمیل برام زدن که لطفن اگر داری، یه کپی از برگه عدم سوءپیشینه پلیس که برای اپلای کارت PR داده بودی بهمون بده. همینطور اطلاعات شرکتی که تو ایران کار می‌کردی یا نامه‌ای که نشون بده اونجا رسمن شاغل بود.... خب چی شد؟ هیچی... بنده رفتم سر فولدر فتوکپی‌هام و از ترجمه‌های عدم سوءپیشینه و نامه‌ی شغلی که برای پرونده مهاجرت نوشته بودم یه اسکن گرفتم و براشون ایمیل کردم و در عرض یه روز هم Job Offerـم رو گرفتم.
پس چی؟ کپی از مدارکتون رو هیچوقت فراموش نکنید... این شامل کارت‌هاتون هم می‌شه (PR، SIN CARD، گواهینامه و کلن هر کارت مهمی که دارید) و صدالبته که یه جای امن بذاریدشون، نه جایی که جلوی چشم باشه، چون اینا اطلاعات شخصیتونه که می‌تونه منجر به سوءاستفاده بشه.

- جای شما خالی، توی ماه می تا دلتون بخواد فیلم‌های محشر اکران می‌شه و ما هم که خدا رو شکر Scene Pointـامون رو داریم و پریشبا رفتیم و قسمت سوم فیلم Iron Man رو دیدیم. البته طبق تجربه‌ی قبلی که اصولن فیلم، دو بعدیش خیلی بهتر از سه‌بعدیشه، مگر خلافش ثابت بشه، و اینکه دیدن 3 تا صحنه‌ی 3D، ارزش کم‌نور دیدن باقی صحنه‌ها رو نداره، نسخه‌ی عادیش رو انتخاب کردیم که خیلی هم رضایت‌بخش بود!

- یه خبر هم بهتون بدم که قشنگ روزتون خراب بشه! LOL تا قبل از این، وطیفه بررسی درخواست سیتیزن‌شیپ و دادن پاسپورت به عهده وزارت امور خارجه کانادا بود، اما از این به بعد این هم دست وزارت مهاجرته! انگار قرار نیست پرونده‌های ما حالا حالاها از زیر دست جناب کنی دربیاد!

دیگه روزگار می‌گرده و من هم کم‌کم خودم و کمد لباس‌هام رو برای کار کردن آماده می‌کنم.
منتظر خبرای خوب از همه‌تون هستم... چه دوستای ایران که ایشالا زودتر ویزا بدست بیان اینجا، و چه دوستای اینجا که امیدوارم از زندگیشون حسابی راضی باشن.
شاد باشید.

سلامت به سبک کانادایی

از یه چیز اینجا خیلی خوشم میاد و واقعن دارم تمام تلاشم رو می‌کنم که بهش نزدیک بشم، اون هم اینه که سلامت زندگی کردن برای مردمشون خیلی مهمه. البته یه بخشیش هم بدلیل تبلیغات سیستم سرمایه‌داریه که مثلن ماست ارگانیک خوبه، ماست غیرارگانیک اَخه... ارگانیکش هم ناقابل دوبرابر قیمته! اما یه بخشش واقعن بسته به خود فرده. یکی از چیزایی که اینجا براشون جزو بدیهیات‌ه، ورزش کردنه.

توی ایران ورزش توی فضای آزاد که رسمن تعطیل بود مگر واسه پیرمرد و پیرزن‌ها توی پارک! و در عین حال خیلی بندرت هم کسی رو می‌دیدی که عضو یه باشگاهی باشه و منظم ورزش کنه. اما اینجا یکی از کارهای عادی زندگیشون اینه که باید ورزش کرد. اشتراک Gym داشتن به اندازه داشتن گوشی موبایل عادیه و هر کی هم وسعش نمی‌رسه (چون بعضن خیلی گرون هستن، حالا از اینم می‌گم براتون) خدا ازش نگیره طبیعت بی‌دریغ ونکوور رو که واقعن نعمت رو بهشون تموم کرده!
فقط کافیه هوا یه کم خوب بشه و آفتاب از پشت ابر دربیاد که ملت رو ببینی تنها و دو سه‌تایی، با کالسکه بچه، با دوچرخه، با اسکیت، یا هر سیستم دیگه‌ای راهی استنلی پارک هستن... نزدیک ورودی خود پارک هم چند تا فروشگاه بزرگ و معروف هستن که دوچرخه و اسکیت اجاره می‌دن و از این سر پارک تحویل می‌گیری، دور تا دورش رو چرخ می‌زنی و از اون سر پارک درمیای (مثل یه دایره ی بزرگ که فقط یه تیکه‌ش بازه) اون تیکه‌ی باز رو هم از خیابون Denman برمی‌گردی و دوچرخه‌ت رو تحویل می‌دی و می‌ری. من خودم اون اوایل که بیکارتر بودم، هر وقت هوا خوب بود پامی‌شدم می‌رفتم کنار دریا و 2-3 ساعتی می‌دویدم، اما بعدش دیگه افتادم تو پروسه کار پیدا کردن و کلاس زبان برای همسر پیدا کردن و غیره و ذلک و عادتی که داشت جا می‌افتاد، به فنا رفت!
اما حالا چند وقته وسوسه‌ش تو دلم افتاده که برم و تو یه باشگاه عضو بشم. توی ایران هم من باشگاه زیاد می‌رفتم، اما اون هم 2-3 ماه آخر قبل از اومدن ترک شده بود و خلاصه حسابی پشتم باد خورده. باز جای شکرش باقیه که اینجا من همه‌ی مسیرهام رو پیاده می‌رم و به این هوا یه ورزشی می‌کنم، وگرنه که الان باید عین توپ رو زمین قل می‌خوردم! :))

باشگاه‌های اینجا بستگی به کوچیک و بزرگ بودنشون قیمت‌های عضویتشون فرق داره... تازه هر باشگاه هم مدل‌های مختلف عضویت رو بهت پیشنهاد می‌ده که باید حواست باشه چی رو بهت می‌دن و چی رو امضا می‌کنی که یهو می‌بینی عهدنامه ترکمن‌چای امضا کردی و تا سه سال باید ماهی 100 دلار تقدیم باشگاه عزیز کنی!
توی ونکوور 2 تا باشگاه بزرگ هست که یکیش Steve Nashـه و یکی دیگه‌ش هم Club 16 که این کلاب 16 یه خواهر خونده هم داره به اسم She's Fit که احیانن اگر شما خانوم خجالتی‌ای هستی یا حجاب داری و کلن نمی‌خوای با برادران محترم تو یه جا ورزش کنی، می‌تونی بری اینجا.
قیمت‌های عضویت رو توی وبسایت‌هایی که گذاشتم می‌تونید ببینید، ولی من یکی از بهترین نرخ‌ها رو مال کلاب 16 می‌دونم که با ماهی 25 دلار می‌تونید عضویت Elite Plusـشون رو بگیرید که بالاترین قیمتشه (اینجا رو ببینید) و با این عضویت، از تمام امکانات این باشگاه تو هر لوکیشنی که می‌خواید می‌تونید استفاده کنید و علاوه بر این بطور نامحدود می‌تونید از سولاریوم‌هاشون برای برنزه شدن استفاده کنید که من توصیه می‌کنم نکنید! چه کاریه عزیز من؟ خدای نکرده، زبونم لال سرطان پوست بگیری، پسفردا کسی نمی‌گه خدابیامرز چقدر خوش‌رنگ بود!

مشابه همین پلن رو اگر بخواین از استیو نش بگیرید فک کنم ناقابل باید ماهی 100.. 100 و خرده‌ای پیاده بشین! بقول وبسایت خود کلاب 16، اون‌ها با حذف سرویس‌های غیرضروری مثل استخر و سونا و سیستم تحویل حوله و آبمیوه‌های مجانی، هزینه‌ها رو پائین نگه می‌دارن و تمرکزشون روی سرویس‌های اصلیه، برای همین قیمتشون اینقدر Too good to be true به نظر می‌رسه.

حالا منم نشستم اینجا دارم بستنی توت‌فرنگی می‌خورم و واسه شما روضه می‌خونم و باشگاه ورزشی معرفی می‌کنم! می‌گن اگه بیل‌زنی، باغچه خودت‌و بیل بزن!
علی‌الحساب یکی از شعبه‌های کلاب 16 رو که کنار Canada Placeـه و تمام دستگاه‌هاش روبروی شیشه‌های قدی و رو به دریا گذاشته شده رو نشون کردم، تا کی خدا همت و توان مالیش رو بده که برم و عضو بشم.

شاد باشید و سلامت :)

Welcome to the team!

سلام به همگی

خیلی وقت بود می‌]خواستم یه مطلب در مورد جستجوی کار بنویسم، اما می‌خواستم خودم تجربه‌ی دست اول داشته باشم تا حرفام قابل استناد باشه. البته یه مطلب برای مراحل اولیه شروع جستجو چند وقت پیش نوشته بودم به اسم در جستجوی کار... اما اینجا می‌خوام از تجربه‌ی خودم بنویسم و اینکه چطوری کار پیدا کردم.

قبل از هر چیزی، یه مهاجر باید تکلیفش رو با خودش مشخص کنه که می‌خواد چیکار کنه:
- می‌خواد تو همون رشته‌ی خودش کار کنه؟
- برای پیدا کردن شغل مورد نظرش نیاز به گذروندن دوره ی خاصی داره؟
- تا پیدا کردن شغل اصلیش می‌خواد کار جنرال بکنه؟
- یا اصلن می‌خواد توی یه مسیر شغلی جدید پا بذاره و از پائین‌ترین Level اون شغل شروع کنه و پیشرفت کنه؟

جواب این سوالا رو که بدی، کلی از راه رو رفتی و می‌تونی جستجوت رو متمرکز روی هدفت کنی. من مورد خودم رو توضیح می‌دم و از تجربه‌ی شخصی خودم می‌گم. نه کسی قراره بیاد اینجا جای منو تنگ کنه، نه به خاطر استخدام شدن یه ادم جدید من کارم رو از دست می‌دم... برای همین دقیق براتون می‌گم چیکار کردم و چطوری در کمتر از 3 هفته از شروع جستجوم، کاری که مورد علاقه‌م بود پیدا کردم... و خوبیش اینه که این پروسه و این شغل فقط مختص ونکوور نیست و توی تک‌تک شهرهای کانادا قابل اجراست.

من از همون روز اول که تصمیم به مهاجرت گرفتم، خیال خودم رو راحت کرده بودم که قرار نیست تو رشته‌ی تخصصی خودم کار کنم. چون تخصص من یه رشته‌ی صنعتی و خیلی خاصه که فقط تو مناطقی که صنعت و کارخونه و پالایشگاه هست به درد می‌خوره و اگر می‌خواستم اون‌کار رو ادامه بدم باید کلن سر خر رو کج می‌کردم سمت آلبرتا که من سرمایی و لوس، اهلش نبودم!
واسه همین برام مسجل بود که باید یه شغل جدید پیدا کنم و از نقطه صفر اون شغل مسیرم رو ادامه بدم. وقتی وارد کانادا شدم، خیلی شغل‌های مختلف رو در نظر گرفتم و آپشن‌های خودم رو قشنگ بررسی کردم. از کشیری گرفته تا فروشندگی توی Futurshop گرفته، تا کار توی شرکت‌های بزرگ... اما هیچ‌کدوم دو تا فاکتور "راضی کردن من" و "منطقی و ممکن بودن" رو هم‌زمان نداشت! تا اینکه یه روز خیلی اتفاقی، وقتی برای تعویض یه جنس رفته بودیم Home Depot، توی قسمت کاستمر سرویس یه پسر مکزیکی خیلی خوش‌برخورد بود که تو مدت انتظارم برای اومدن منیجر شروع کردیم به گپ زدن و متوجه شدم که قبلن توی بانک TD کار می‌کرده و حالا به دلایلی استعفا داده و رفته کشورش و حالا دوباره برگشته. ازش پرسیدم چطوری توی بانک استخدام شده که برام کامل توضیح داد و حالا من خودم بعدن قشنگ می‌گم چیکار باید کرد. از اونجا بود که فهمیدم کار پیدا کردن توی بانک‌های اینجا مثل ایران پروسه‌ی هفت‌خوان رستم و داشتن پارتی‌های کت و کلفت لازم نداره!

برای من که به امور مالی و حسابداری علاقه دارم، بانک به نظر گزینه ی خیلی خوبی میومد... برای همین شروع کردم به جستجوی کار توی بانک.
اولین مرحله (که دوست مکزیکیم یادش رفته بود بگه و من خودم کشف کردم) اپلای آنلاینه. همه‌ی بانک‌ها (البته به جز اسکوشیا که من چیزی تو سایتش پیدا نکردم) توی قسمت Jobs یا Career وبسایتشون یه بخشی دارن که شما می‌تونید برای خودتون یه پروفایل درست کنید. این پروفایل شامل مشخصات و رزومه و کاورلتر شما می‌شه. بعضی‌هاشون اجازه می‌دن فایل رزومه رو بصورت Word یا pdf آپلود کنید، بعضی‌ها هم باید متن رزومه رو داخلش کپی کنید. بعد از ساختن پروفایل، می‌تونید توی همون قسمت، آگهی‌های شغلی رو ببینید و اگر چیزی مناسب احوالاتتون بود، براش اپلای کنید.

توی بانک‌ها، اون نقطه صفر یا به اصطلاح خودشون Entry Level، پست Customer Service Representative یا همون Tellerـه که بسته به بانک، از ساعتی 12 دلار تا 16 دلار حقوقشه. اکثر اوقات هم آگهی شغلی این پست رو توی سایت نمی‌بینید. (من فقط تو CIBC آگهیش رو دیدم) برای همین من طبق راهنمایی دوست مکزیکیم، رزومه و کاورلترم رو کپی گرفتم و یه جفت کفش آهنی پوشیدم و پیاده راه افتادم دور تا دور داون‌تاون و طی 2 روز، به حدود 30 تا شعبه بانک سر زدم و رزومه‌م رو بهشون دادم. واقعن تو این دو روز اگر کیلومترشمار به پای من می‌بستن می‌سوخت! :دی

توی این مرحله پخش کردن رزومه، بانک‌های مختلف، پالیسی‌های مختلف دارن. اکثرشون رزومه رو از شما می‌گیرن و اکثر اوقات هم خود منیجر شعبه اینکار رو انجام می‌ده و یه گپ کوتاهی هم همونجا باهاتون می‌زنه. اما 2-3 جا، از جمله شعبه مرکزی BMO و البته یکی از شعبه‌های CIBC که واقعن از کاستمر سرویسشون راضی نبودم، رزومه رو نگرفتن و گفتن فقط باید آنلاین اپلای کنید. باقی جاها رزومه رو می‌گیرن و می‌گن درصورت نیاز باهاتون تماس می‌گیرم... اما دز این مورد، بهترین سیستم رو بانک RBC داره. چون طبق دستورالعمل جدیدشون، منیجر بانک باید همونجا On Spot با کسی که رزومه میاره یه مصاحبه رسمی کوتاه، در حد 5-6 دقیقه انجام بده. من 2-3 تا از این مصاحبه‌ها همون روز انجام دادم که مخصوصن از یکیش خیلی راضی بودم و مطمئن بودم باهام تماس می‌گیره... مخصوصن که منیجر ازم خواست رزومه‌م رو براش ایمیل هم بکنم. اما خبری ازش نشد و درعوض فردای اون‌روز، منیجر یکی از شعبه‌های بانک که رزومه‌م رو خود تلر تحویل گرفته بود، باهام تماس گرفت و ازم پرسید ایا وقت دارم یه چند دقیقه باهاش ملاقات کنم که بنده هم با ذوق و شوق گفتم بله! برای روز جمعه قراری گذاشتیم که توی شعبه همدیگه رو ببینیم.
روز موعود بنده لباس رسمی پوشیدم و خیلی مودب و مرتب رفتم سر قرار. منیجر شعبه یه دحتر حوون بود که بعید می‌دونم بیشتر از 30-35 سال داشت! بی‌نهایت خوش‌برخورد و خوش‌رو بود و توی ده دقیقه‌ای که با هم صحبت می‌کردیم، بیشتر سعی کرد خود من رو بشناسه و برخورد و رفتارم رو و البته صحبت کردنم رو ببینه. من هم براش سنگ تموم گذاشتم و کلی شیرین‌زبونی کردم و اون وسط یه جوک هم گفتم و کلی دوتایی خندیدم! :)) خلاصه که یار پسندید مرا و بهم گفت که منتظر تماس Recruiterـشون باشم.
روز دوشنبه یه خانوم دیگه که از صداش حدس می‌زنم اون هم خیلی جوون بود باهام تماس گرفت و اون هم 5-6 دقیقه‌ای باهام صحبت معمولی کرد و درنهایت برای فرداش باهام قرار گذاشت که راس ساعت 11 صبح زنگ بزنه و مصاحبه تلفنیمون رو انجام بدیم. و البته یه Assessment هم برام ایمیل کرد که از این پروفایل‌های شخصیت‌شناسی و این صحبتا بود که باید قبلش پر می‌کردم و بی‌انصاف ایـــــــــــــنقدر زیاد بود که یه نیم‌ساعتی من داشتم تست می‌زدم! بعدن من از یکی از دوستام شنیدم که اگر توی این تست امتیاز و حد نصاب لازم رو نمی‌اوردم اصلن کلیوم پروسه استخدام به بن‌بست می‌خورد!
قبل از هر چیزی بگم که من عاشق مصاحبه‌ی تلفنی هستم! تو خونه با لباسای راحتیت نشستی و داری خیلی شیک مصاحبه شغلی می‌کنی! :دی
این مصاحبه اصلی‌ترین و مهمترین بخش استخدام توی بانکه. توی همین جاست که سوالای اصلی رو از شما می‌پرسن... از خودت بگو؟ برنامه‌ت چیه؟ چرا بانک ما رو انتخاب کردی؟ چه خصوصیتی داری که فکر می‌کنی برای ما مفید واقع می‌شه؟ و از همه مهمتر، Behavioral Questions که اگر فلان اتفاق بیفته چیکار می‌کنی و اگر بهمان چیز پیش بیاد چطوری باهاش برخورد می‌کنی... این مصاحبه هم با خوش و بش و خنده شروع شد و حدود نیم‌ساعت طول کشید و آخرش هم درجا بهم گفت که قبول شدم و بهم تبریک گفت... بعد هم گفت هر سوالی دارم بپرسم که من در مورد ساعت‌های کاری، میزان حقوق، فرصت‌های شغلی بالاتر و Dress Code کمپانی سوال کردم و اون هم خیلی دقیق جوابم رو داد.
بعد از این‌ها، بهم گفت یه بار دیگه باید برم شعبه و با منیجر ملاقات کنم تا صحبت‌های نهایی رو انجام بدیم. این ملاقات هم امروز صبح انجام شد که بیشتر باز هم حالت فان و صحبت‌های کلی بود و فقط یکی دو تا سوال ازم کرد که مطمئن بشه می‌دونم این سِمت توی بانک چیه و چیکار قراره بکنم. آخرش هم ازم پرسید از اینکه می‌خوام تو بانک کار کنم چه حسی دارم که من هم کاملن صادقانه گفتم بسیار ذوق‌زده و هیجان‌زده‌م! در نهایت با یه Welcome to the team من رو بدرقه کرد و گفت منتظر تماس همون خانوم قبلی باشم تا برای نوشتن قرارداد و کاغذبازی‌هاش باهام تماس بگیره.

و اما... چند تا نکته‌ی بسیار بسیار مهم:

- درسته که ما بعنوان نیوکامر، سابقه شغلی کانادایی نداریم، اما مهارت‌هایی داریم که ممکنه قابل تعمیم به شغل‌های اینجا باشه. مثلن من که 4-5 سال مدیر فروش و مدیر فنی یه شرکت بودم، مطمئنن بلدم چطور با مشتری تا کنم و بقول خودشون با کاستمر سرویس آشنا هستم. نوع برخورد و رفتارم رو هم توی همین چندبار مصاحبه حضوری و تلفنی و اون تست عریض و طویل محک زدن و درواقع یه جور مهر تائید روی مهارت‌هام زده شد. بنابراین، توی نوشتن رزومه‌تون دقت کنید توی قسمت شرح شغل‌های گدشته‌تون جمله‌بندی‌ها به نحوی باشه که بیشتر از وظیفه‌ای که به عهده‌تون بوده، روی مهارتی که برای انجام اون وظیفه بکار بردین تاکید کنید.

- شاید خودمون متوجه نباشیم، ولی ما یه امتیاز خیلی خیلی مهم نسبت به کانادایی‌ها داریم و اون اینه که اقلن دو تا زبون رو خیلی روون و راحت صحبت می‌کنیم. فارسی و انگلیسی. همین بلد بودن زبان فارسی به کار من اومد و بهم گفتن توی این شعبه به کارمند فارسی زبان هم نیاز دارن.

- اگر هدف شغلی رو منطقی و درست انتخاب کنید و اهدافتون واقع‌گرایانه باشه، توی پیدا کردن شغل مشکلی نخواهید داشت. بله، من می‌تونستم بگم من حسابداری بلدم، کلی کار کردم، به کمتر از Account Manager با سالی 40 هزار دلار درآمد رضایت نمی‌دم... در اونصورت هنوز باید در حال سماق مکیدن می‌بودم که آیا شاید یکی برای مصاحبه دعوتم کنه!

- صد بار گفتم، باز هم می‌گم: دید مثبت، رفتار مثبت، انرژی مثبت... من شک ندارم یکی از دلایلی که باعث شد این کار رو بگیرم اینه که هر جا وارد شدم به پهنای صورتم لبخند زدم و با بگو و بخند حرفم رو شروع کردم و در طول مصاحبه هم یه کم از اون Sense of Humorـم استفاده کردم. (نه زیاد، فقط درحدی که یه نکته‌ی خنده‌دار وسط صحبتا بگم) مخصوصن توی کار کاستمر سرویس، خیلی مهمه رفتار و برخورد شما به مخاطبتون انرژی مثبت بده و از صحبت با شما لذت ببره.

- یکی از نکاتی که کیس منیجر من بهم گوشزد می‌کرد این بود که بهتره همیشه یه Ice Breaker داشته باشید تا مصاحبه‌کننده رو همزمان که درگیر خودتون می‌کنید، سرش رو هم گرم کنید. نه که خشک و رسمی و اتوکشیده بشینید و یه لبخند هم به لبتون نیاد. زمان استفاده از این Ice Breaker هم وقتیه که می‌گن "از خودت بگو"... مثلن خود هلن می‌گفت من اکثر اوقات اینطوری شروع می‌کنم که "من اهل یه قسمتی در شمال ونکوور آیلند هستم که 644 نفر جمعیت داره... هر وقت من میام اینجا جمعیتش می‌شه 643 نفر!" و اکثر موارد این جمله به خنده‌ی مخاطب منجر می‌شه و کنجکاو می‌شه که اینجایی که می‌گی کجاست؟!


ببخشید که باز هم طولانی نوشتم، اما حس کردم هر کدوم از این جزئیات ممکنه به کار یه نفرتون بیاد و توی کار پیدا کردن کمکتون کنه. امیدوارم همه‌ی کسایی که میان اینجا کار مورد علاقه و در شان خودشون رو هرچه سریعتر پیدا کنن.
شاد باشید :)

من و گل و گیاه!

1- چند وقت پیش توی فروشگاه Whole Foods چشمم افتاد به گلدونای کوچیک ریحون و نعنا که برای فروش گذاشته بودن... منم که از همه‌ی سبزی‌های عالم فقط ریحون رو دوست دارم، یکیشون رو خریدم و آوردم خونه. تا یکی دو هفته خیلی خوب بود و هی برگاشو می‌چیدیم و دوباره سبز می‌شد. عصرا هم که افتاب می‌افتاد پشت پنجره، می‌ذاشتمش بیرون تا هم هوایی بخوره و هم آفتاب داغ حالش‌و جا بیاره. اما یه روز عصر که گذاشتمش بیرون، یادم رفت دوباره برش دارم و گلدون طفلکی شب تا صبح تو سرما و بارون بیرون موند... صبح همه‌ی برگاش پژمرده شده بود و حسابی یخ زده بود. با غصه آوردمش تو، گذاشتمش سرجای همیشگیش و باناامیدی رفتم پی کارم.
عصر، گلدون عزیزم دوباره شاداب شده بود و برگاش جون گرفته بود!! البته بماند که بعد از اونروز دیگه فقط دو تا شاخه‌ش رشد کرد و برگاش بزرگ شد، اما هنوز دلم نیومده بندازمش دور... گلدون مهربونم هنوز دو تا برگ ریحون خوشمزه بهمون می‌ده!

2- قرار بود مستاجر طبقه‌ی بالا که رفت، یخچالشون رو با مال ما که یه کم قدیمی بود و همسر عزیز وسواسی من دوستش نداشت، عوض کنن! حالا درسته این منیجره عاشق چشم و ابروی ماست و هر چی می‌گیم نه نمی‌گه، ولی دیگه این قلمش خیلی جالب بود که رضایت داد!
صبح که مستاجرها اساسشون رو جمع کردن و کلید رو تحویل دادن و رفتن، ما رفتیم بالا که یخچال رو خاموش کنیم و بیاریم پائین. کنار خونه‌شون، یه گلدون بامبو بود... یکی از کثیف‌ترین و زشت‌ترین گلدونایی که من به عمرم دیدم! پر از ریشه‌های زاید و لجن! سنگ‌ریزه‌های دکوری توش پر از آشغال بود و بوی بدش خونه رو برداشته بود! برگاش پر از خاک بود، که توی ونکوور بدون غبار یعنی اقلن 2 سال بوده کسی روش رو دستمال نکشیده!
اینجا خیلی رایجه چیزی رو که نمی‌خوان می‌ذارن تو خونه و می‌رن تا هر کی خواست برداره... خلاصه که مهر گل‌دوستی من گل کرد و با همسر گلدون رو آوردیم پائین. بامبوها رو از آب کثیف در‌اوردیم، ریشه‌های اضافیش رو چیدیم، سنگ‌هاش رو ریختیم توی وان و با فرچه حسابی شستیم و سابیدیمش... گلدونش رو که از لجن دیگه توش پیدا نبود تمیز کردیم، خود بامبو‌ها رو شستیم و برگاش رو دستمال کشیدیم... برگای زرد و خشکش رو چیدیم و مرتب و تمیز و حسابی خوشگل، دوباره گذاشتیمش توی گلدون و سنگ‌های براق رو ریختیم پاش و آب توش ریختیم و گذاشتیمش کنار پنجره. وقتی داشتم برگاش رو دستمال می‌کشیدم باهاش حرف می‌زدم! ازش معذرت‌خواهی کردم که اینهمه وقت کسی به فکرش نبوده و اینجوری ولش کردن به امون خدا! کثیف و خاکی و بدبو! بهش هم قول دادم حسابی مواظبش باشم و بهش برسم.
فرداش که بیرون بودیم، منیجر زنگ زد و گفت مستاجر اومده می‌گه من یه گلدون بامبو داشتم، کجاست؟!! :|
ماجرا رو براش گفتم و توضیح دادم که چون دلم سوخته و فکر کردم گلدون رو ول کردن و رفتن آوردمش پائین و تمیزش کردم و الان هم فلان‌جاست... اگر می‌خوانش برو برش دار و بهشون بده. منیجر گفت بعضیا اینطورین... یه چیزی رو که نمی‌خوان می‌ذارن و می‌رن، اما اگر کسی برش داره یهو براشون عزیز می‌شه و میان سراغش! می‌گفت تو این 10 سالی که کارش اینه، خیلیا رو دیده این اخلاق رو دارن!
شب که اومدم گلدون عزیزم نبود... دوباره برده بودنش پیش همونایی که تا دو سال دیگه هم نگاهش نمی‌کنن! هنوز یادش می‌افتم غصه‌م می‌گیره!

3- توی Home depotـی Village وست ونکوور، دم در ورودی، یه عالمه بامبو برای فروش گذاشته... توی فروشگاه Micheals سنگ‌ریزه‌های دکوری خیلی قشنگ رو تو بسته‌های بزرگ می‌فروشن و توی فروشگاه Home Sense هم گلدونای بلند مدل به مدل صاف یا قر و قمیش‌دار (!) با قیمت مناسب هست... یه روز باید همت کنم و برم وست‌ونکوور ویلیج که هر 3 تاش رو کنار هم داره و برای خودم یه گلدون بامبو درست کنم... شاید دیگه دلم برای اون گلدون بیچاره با صاحبای بی‌رحمش تنگ نشه!

بفرمائید شام!

یکی دو هفته پیش بود که یکی از دوستام تو فیس‌بوک برام پیغام گذاشت که چه نشستی، بفرمائید شام داره میاد کانادا و بدو مشخصاتت رو بفرست و شرکت کن! حالا بماند منی که آشپزی روزمره‌م رو هم با هزارجور غر و آه و ناله می‌کنم، عمرن پام رو هم تو این برنامه نمی‌ذارم! اما گذشته از اون، این برنامه بیشتر برای من حکم کلاس "ایرانی شناسی در بلاد خارجه 101" رو داشته! همین بهانه‌ای شد که بیام و یه کم از هموطن‌هام توی اینور دنیا بنویسم و تو این مدت ازشون چیا دیدم و چیا شنیدم...

اولین و مهمترین قانون اینه که اینجا زیاد حرف کسی رو جدی نگیری و روی حرف کسی حساب نکنی! مخصوصن که توی مهمونی دو سه تا پیک هم زده باشن و سرشون گرم شده باشه و اون موقع‌ست که دست خیرشون از جیبشون درمیاد و هی می‌]خوان تو رو به فلان آدم معرفی کنن، فلان کار رو برات جور کنن، نصیحتت کنن که کجا برو چیکار بکن که زندگیت شیرین بشه و پولت از پارو بالا بره... یا از همه بدتر، تو دلت رو خالی می‌کنن که اینجا کار نیست، گرونیه، بدبخت می‌شی، چرا اومدی اینجا،‌ چرا فلان‌جا خونه گرفتی و... اکثرن هم فرداش که بهشون زنگ بزنی اصلن یادشون نیست تو کی هستی و کجا بودی!
دومین قانون اینه که -متاسفانه در مورد خیلی ایرانیایی که من اینجا دیدم- افراد اون چیزی که ادعا می‌کنن نیستن، مگر اینکه خلافش ثابت بشه! فقط خدا می‌دونه من چند تا منیجر بانک و تاجر جواهر و مدیرعامل شرکت و صاحب مغازه دیدم که تلر و راننده‌تاکسی و منشی و صندوق‌دار از کار دراومدن! چند نفر رو دیدم که با لهجه‌های انگلیسی غلیط فارسی حرف می زدن و از هر 10 تا کلمه شون 5 تاش انگلیسی بود و معلوم شد طرف 2 ماهه که برای اولین بار از ایران خارج شده و اومده کانادا!... خلاصه در یه کلام، توی جمع ایرانیا فقط خوش بگذرونید و از ایران بگین و جوک بگین و بخندین و حال کنید و هیچی رو جدی نگیرید! عقلتون به چشمتون نباشه و بدون تحقیق هیچ حرفی رو از هیچ‌کسی قبول نکنید (البته این فقط برای ایرانیا نیست، هیچ حرفی رو از هیچ‌کسی بدون تحقیق قبول نکنید... اما نکته‌ش اینه که هیچ ملتی قد ایرانیا تو همه چیز صاحب‌نظر نیستن و به خودشون اجازه مشاوره دادن تو هر زمینه‌ای رو نمی‌دن!)

اما حالا همه‌ش غر نزنم... بذار خوباش رو هم بگم... از بین همه‌ی این آدمای عجیب و غریب که درکشون برای من خیلی سخته، یهو یه نفر پیدا می‌شه که واقعن کاری از دستش برمیاد، دستش به جایی می‌رسه، یا اصلن هیچی هیچی نباشه، اطلاعات خوبی در یه مورد خاص داره که می‌تونه برای شما مفید باشه. نمونه ی این آدما 2-3 بار به تور من خوردن و حتی یکیشون یه در خیلی بزرگ رو بروی من باز کرد که اگر خدا بخواد و تلاش کنم، می‌تونه یه آینده‌ی شغلی خیلی خوب رو برام رقم بزنه.
یا همین دوست نازنینی که ما یه ماه مهمونش بودیم و تا دنیا دنیاست، مدیونش خواهم بود، ایشون هم یه ایرانیه که ما قبل از اومدن حتی یه بار هم ندیده بودیمش و فقط به واسطه‌ی یه دوست سوم با هم آشنا شدیم... و الان این آدم شده کسی که من رو سرش قسم می‌]خورم و اینقدر ازش منطق دیدم و چرت و پرت نشنیدم که خیلی حرفاش رو بدون تحقیق هم قبول می‌:کنم!
یا پزشک خانواده‌مون که براتون گفتم یه خانم دکتر جوون ایرانیه... اینقدر خوش‌برخورد بود و اینقدر خوب به ما اطلاعات داد و بدون سوال و جواب هر آزمایشی می‌خواستیم برامون نوشت که منی که با نگرانی رفته بودم توی مطبش، با لبخند و روی باز اومدم بیرون و خیالم راحت شد که هر مشکلی باشه، می‌تونم بیام پیش هموطن و همزبون خودم و اون هم سریع برام حلش می‌کنه.
یا خیلی از صندوق‌دارای فروشگاه‌های مختلف که ایرانی بودن (همه‌شون نه، ولی خیلی‌هاشون) وقتی می‌بینن از یه قانونی بی‌خبریم، راهنمائیمون می‌کنن، یا سوالی اگر ازشون می‌کنی (البته طبق همون قانون ایرانی متخصص در همه‌چیز) تا فیهاخالدونش رو برات توضیح می‌دن و حتی گاهی روونه‌ت می‌کنن که به جای اینجا، برو از فلان فروشگاه بگیر، ارزون‌تره!

اگر بخوام جمع‌بندی کنم... ایرانیای اینجا به اون بدی که تعریفش رو شنیده بودم نیستن... اما به اون خوبی هم که من دلم می‌خواست نیستن! همه جا خوب و بد داره، همونطور که تو ایران آدم درست و نادرست به تورمون می‌‌خوره، اینجا هم به همون نسبت آدم خوب و بد هست... منتها چون جامعه کوچیکه، گاهی اون بدهاش زیاد به چشم میان! راه حلی که من برای خودم پیدا کردم اینه که به جز همون چند نفری که اخلاقشون به من شبیه‌تره و توی جمعشون فقط بهم خوش می‌گذره و نگران حرفای مفت ردیف شده پشت سرم نیستم، با بقیه ایرانیا فقط در حد همون سلام و احوال‌پرسی رابطه دارم و بقول معروف، دوری و دوستی! تمام سعیم رو هم می‌:کنم که اگر کمکی واقعن از دستم برمیاد، از کسی دریغش نکنم و هر چیزی که یاد می‌گیرم و از صحتش مطمئن می‌شم رو میام اینجا می‌نویسم، شاید به درد یه همطونم خورد و پسفردا دعاش رو به جون من کرد!

امیدوارم شما هم که میاین اینجا، با آدمای خوب و مثبت و پرانرژی برخورد داشته باشید و هیچوقت از هیچ‌کس بدی نبینید.

کجا چه‌جوریه؟

خیلیا از من می‌پرسن که کجای ونکوور خوبه؟ کجا خونه بگیریم برای شروع بهتره؟ برای اقامت موقت چیکار کنیم؟ کجا اجاره ارزون‌تره؟
جواب این سوال رو باید توی 2 تا مرحله داد: 1- فقط در مورد خود شهر ونکوور. 2- درمورد همه‌ی شهرهای ونکوور بزرگ.

شهر ونکوور، مثل همه‌ی شهرهای دنیا، محله به محله زمین تا آسمون شرایطش فرق می‌کنه! اینجا می‌تونید یه نقشه‌ی کلی با اسم‌های مناطق رو ببینید که موقع جستجوی اینترنتی برای خونه هم می‌تونه خیلی کمکتون کنه. چون خیلیا فقط اسم منطقه رو می‌نویسن و اینطوری دستتون میاد که کدوم خونه کجاست.

من هم بطور کلی و لیست‌وار جاهای مناسب و غیرمناسبش رو برای یه تازه‌وارد می‌نویسم:

تو قسمت شمالی ونکوور، تنها منطقه‌ای که برای سکونت خوبه داون‌تاون و West End می‌شه... چون منطقه Hastings و Sunrise که در امتداد خیابون East Hastings هستن، اصلن جای مناسبی نیستن و همونطور که قبلن گفتم، تنها جای شهره که توش آدمای بی‌خانمان عجیب و غریب و کمی‌تا‌قسمتی ترسناک رو می‌بینید! اما درست زیر این مناطق، یه منطقه بزرگ هست به اسم Grandview و Renfrew... این دو تا برای شروع می‌تونن خیلی خوب باشن... چون اولن اجاره‌ها به نسبت خوبه، هم اینکه در تقاطع Rupert و Grandview Highway یه پلازای بزرگ هست که توش شعبه‌ی سوپراستور قرار داره و شما خریدهای روزمره‌تون رو با ارزون‌ترین قیمت می‌تونید از اونجا انجام بدید. البته فروشگاه‌های دیگه‌ای مثل XS Cargo هم اونجا هست که حالت یه Outlet رو داره و برای خرید لوازم آشپزخونه و لوازم برقی کوچیک، خیلی خیلی قیمت‌های مناسبی داره! فروشگاه کاستکو هم که من شخصن همه ی خرید اصلیم رو از شعبه‌ی داون‌تاونش می‌کنم، خیلی به این منطقه نزدیکه و با اینکه توی شهر برنابیه، اما راحت می‌تونید برای خرید بهش مراجعه کنید. علاوه بر همه‌ی اینها، توی این منطقه می‌تونید از اسکای‌ترن هم استفاده کنید، چون ایستگاه‌های Renfrew و Rupert درست وسطش قرار دارن.

از این مناطق به سمت چپ که بیاین، به بهترین مناطق داخلی شهر ونکوور می‌رسید... جاهای ارزون‌تر مثل Riley Park و Fairview و جاهای گرون‌تر و بالطبع بهتر، مثل Kitsilano و Arbutus که اگر بخواین سر کیسه رو شل کنید برای اقامت جاهای خیلی خوبی هستن، مخصوصن Kits... البته یه مناطقی مثل Shaughnessy هم هست که فقط توش خونه‌های خیلی بزرگ داره و نسبتن هم خلوته و بدرد مهاجرها نمی‌خوره!

قسمت جنوبی شهر هم حقیقتش من زیاد گذرم بهش نیفتاده و اطلاع زیادی در موردش ندارم، ولی از شنیده‌هام حدس می‌زنم بد نباشن! حالا روی همون نقشه‌ای که اول مطلب بهتون دادم، می‌تونید روی هر منطقه‌ای که می‌خواین کلیک کنید تا مشخصاتش رو و مراکز دولتی و تفریحیش رو هم کامل براتون معرفی کنه.


حالا می‌رسیم به بررسی شهرهای مختلف نزدیک به ونکوور... اول از همه، بذارید یه نکته‌ی کلی رو در مورد نه تنها شهرهای ونکوور، بلکه کل کانادا و آمریکای شمالی بگم. اینجا شهرها، چه کوچیک، چه بزرگ، سیستمشون با ایران خیلی فرق داره. اینجا همه شهرها، یه منطقه Down Town دارن که برج‌ها و ساخاتمون‌های بلند داره و مرکزیت اداری شهر اونجاست و دفتر اصلی همه‌ی شرکت‌ها هم اونجاست. رفت و آمد درش راحته، فروشگاه زیاده، آدم هم زیاده! تنها جایی که مثل ایران شما بری توی خیابون آدم و رفت و آمد می‌بینی... بعد از مرکز شهر که دور می‌شی، می‌رسی به مناطق مختلف شهر که توی شهرهای کوچیک خیلی خیلی کسل‌کننده و خلوت هستن! اقلن به گروه‌خونی من که از شلوغی تهران میام، خوش نیومدن.

اولین شهری که کنار ونکووره، برنابی‌ـه. قسمت‌های شمالی و مرکزی برنابی، همونطور که گفتم خلوت و آرومه و تک و توک پلازاهایی توش هست که همه ی ملت خریدشون رو از اونجاها می‌کنن. اما داون‌تاون برنابی، منطقه‌ی متروتاون‌ـه که تقریبن توی جنوب شهر قرار داره و برای زندگی من که تائیدش می‌کنم... جنب و جوش داره، مراکز خرید بهتون نزدیکه، حمل و نقل توش راحته (اسکای‌ترن و اتوبوس) و احاره‌ها هم به نسبت شهر ونکوور کمتره، اما توی خود برنابی، قسمتای شمالی ارزون‌تره. اما مثلن دوست خود من که تو منطقه لوگ‌هید یه بیسمنت خیلی خوب یه خوابه با 700 دلار اجاره کرده، بقول خودش اینقدر آدم ندیده احساس رابینسون کروزو بهش دست داده که تو یه جای خیلی زیبا و خیلی خلوت داره زندگی می‌کنه!

یه خورده اونورتر، پورت مودی و کوکیتلام قرار داره که بسیار زیباست! توی پورت مودی شما آپارتمان بیشتر می‌بینید و توی کوکیتلام خونه... پورت مودی، اقلن برای خرید خونه که جای ارزونی نیست... حقیقتش قیمتاش یه کم منو شوکه کرد، اما مثل اینکه موقعیت استراتژیکش (!) یه جوریه که قیمت ملک توش بالاست. اما کوکیتلام که من به هر کی می‌پرسه می‌گم عین توی فیلمای هالیوودی می‌مونه! خیابون‌های مرتب و خوشگل، خونه‌های نوساز و بی‌نهایت زیبا، خلوت، آروم، از اینا که همسایه‌ها برای همدیگه کیک میوه می‌برن و آخر هفته‌ها باربیکیوشون به راهه و... اما بزرگترین عیب این منطقه یکی از همین حسن‌هاست! اینجا خیلی خلوته، به همه چیز خیلی دوره، و از نظر سیستم حمل و نقل عمومی هم خیلی ضعیفه... البته اسکای ترن رو تا دو سال دیگه قراره تا مرکز کوکیتلام هم ببرن... ولی اگر قبل از اون زمان می‌خواین بیاین، از نظر من که کوکیتلام رو فراموش کنید! البته، باز هم این شهر یه مرکز داره به اسم کوکیتلام سنتر که یه پلازای بزرگه و همه فروشگاهی توش هست (از جمله XS Cargo و از اون بهتر، JYSK و Winners که من عاشقشون هستم و با قیمت‌های مناسب کلی ازشون خرید کردم!) یعنی باز تو همین شهر هم اگر به این سنتر نزدیک باشید، مشکل خاصی پیدا نمی‌کنید. البته، سیستم حمل و نقل عمومی ونکوور (همون Translink که قبلن درموردش نوشتم) یه بخشی هم داره که اتوبوس‌های مخصوصیه به اسم Train Bus و به خط West Coat Express معروفه و یه ایستگاه هم کنار کوکیتلام سنتر داره. ایستگاه‌های کاملش رو از اینجا ببینید.

دیگه شهرهای کوچیکی مثل New Westminster هم اون وسط مسطا دیده می‌شه که زیاد ارزش صحبت ندارن، مگر اینکه بخواین تو داگلاس کالج (که انصافن کالج خوبی هم هست) درس بخونید و اونجا خونه بگیرید.

حالا بریم سمت شمال ونکوور... نورث‌ونکوور معروف که بقول همسر، می‌ری توش انگار رفتی دوبی اینقدر چپ و راست همه ایرانین! :دی
خیابون اصلیش که Lonsdale هست و اگر اونجا خونه بگیرید هیچ‌مشکلی نخواهید داشت! همه مدل فروشگاه و رستوران و مراکز دولتی و غیردولتی و کمک به مهاجرین توش هست! اما یکی از خیابون‌های خیلی خوبش هم حدود Marine Drive و Capillano Road هست که یه مرکز خرید بزرگ به اسم Capillano Mall توش قرار داره و داخلش فروشگاه‌هایی مثل والمارت و دلاراما هم هست که تقریبن تمام مایحتاجتون رو می‌تونید ازشون بخرید. قسمت‌های مرکزی و شلوغ نورث‌ون هم همین بخش‌های جنوبیش هستن و به سمت شمال که بری باز همون سیستم خونه‌های بزرگ و خوشگل و البته گرون رو می‌بینی. یکی از بزرگترین شعبه‌های سوپر استور هم توی قسمت شرقی نورث‌ون و در امتداد Kieth Road قرار داره.

و اما وست‌ونکوور که خیلی جای خوبیه، اما از دید من یه ایراد خیلی خیلی بزرگ داره و اون اینه که از هر 10 نفری که تو این شهر می‌بینی، 8 تاشون بالای 60 سال دارن!! چون منطقه‌ی گرونیه که معمولن جوونا زورشون نمی‌رسه توش خونه بگیرن و البته هزینه‌ها هم توش به نسبت بالاتره (مثلن یه جنسی که شما تو ونکوور می‌خری N دلار، اینجا باید بخرید N+5 دلار!) اما حالا اگر خیلی اصرار دارید اینجا ساکن بشید، دقت کنید که به بزرگترین پاساژ کل ساحل شمالی، یعنی Park Royal نزدیک باشید که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو می‌تونید داخلش پیدا کنید!

آهان راستی، ریچموند رو از قلم انداختم! شهر بزرگی که پائین ونکوور قرار داره و فرودگاه هم داخل این شهره... من زیاد نرفتم ریچموند، فقط برای خرید لوازم خونه یه بار به یکی از مناظقش رفتم که فروشگاه آیکیا هم توش بود و برگشتم. اما چیزی که مسلمه اینه که ریچموند شهر چینی‌نشین تو ناحیه‌ی Lower Mainlandـه.

دیگه نکته‌ی خاصی به ذهنم نمی‌رسه... در نهایت برای اینکه دقیق دستتون بیاد اجاره خونه اینجاها چقدره، با استفاده از این چیزایی که تو این پست نوشتم، حالا برید اینجا و محله‌های مختلف رو سرچ کنید و حدود اجاره رو ببینید.

امیدوارم که این مطلب براتون مفید بوده باشه و ببخشید اگر یه کم روده‌درازی کردم و طولانی شد.
شاد باشید و پرانرژی :)