انتخاب بانک کانادایی

بعنوان یه تازه‌وارد که به احتمال زیاد پول نقد قابل توجهی هم همراهمون داریم، یکی از اولین و حیاتی‌ترین کارهایی که باید در بدو ورود انجام بدیم، باز کردن حساب بانکیه. کانادا 5 تا بانک اصلی داره که معروف به Big Five هستن: رویال بانک کانادا (RBC)، بانک سلطنتی تورنتو (TD)، بانک نوا اسکوشیا (Scotiabank)، بانک مونترال (BMO)، بانک تجاری امپراطوری کانادا (CIBC).

بانک TD یه زمانی اولین گزینه‌ی ایرانی‌ها بود، اما از چند ماه پیش که بی‌دلیل حساب عده‌ای از هموطن‌های عزیز رو بست، من شروع به جستجو کردم که بهترین گزینه رو برای افتتاح حساب بعد از ورود پیدا کنم، چون می‌خوام توی همون یکی دو روز اول و به محض گرفتن سین نامبر برم سراغش. بیشتر توجهم رو هم معطوف به دو بانک RBC و اسکوشیا بانک کرده بودم که گزینه‌های ویژه‌ی تازه‌واردین به کانادا (Newcomers) رو دارن. قصد مقایسه ندارم، فقط می‌گم که بانک اسکوشیا رو انتخاب کردم و مزایایی که باعث این انتخاب شد چی بودن.

پلن اسکوشیا بانک برای تازه‌واردها به مدت یکسال اکانت بدون کارمزدی هست که امور اساسی بانکداری رو پوشش می‌ده و دبیت کارت، کردیت کارت و یه صندوق امانات کوچیک رو هم روی اون بهتون می‌دن. همینطور این بانک یه برنامه‌ی ویژه به اسم StartRight داره که ویژه‌ی تازه‌واردینه و یه راهنمای جامع برای شروع زندگی در کاناداست. این برنامه رو به زبان فارسی هم ارائه می‌دن که توضیحات دقیق و اطلاعات کاملش رو از این [لینک] می‌تونید مطالعه کنید. یعنی در واقع اون مزایایی که گفتم همه و همه در این برنامه جمع شده و با مطالعه‌ی این صفحات می‌تونید یه دیدگاه خیلی خوب در مورد شروع زندگی مالیتون در کانادا پیدا کنید.

یکی از دلایل اصلی هم که من این بانک رو انتخاب کردم، SCENE Program بوده! با این سیستم شما 3 تا کارت دریافت می‌:کنید. سین دبیت کارت، سین ویزا کارت، کارت عضویت سین. این سیستم به این صورته که به ازای هر دلار خرید شما، بهتون یه پوینت داده می‌شه، به ازای هر فیلمی که توی سینما ببینید 100 پوینت می‌گیرید و در اول افتتاح حساب و دریافت کارت‌ها هم (البته فقط تا 31 ژانویه 2013) 6000 پوینت مجانی بهتون داده می‌شه. و این پوینت‌ها برای دیدن فیلم‌های مجانی استفاده می‌شه! یعنی شما با هر 1000 پوینت یه بلیط سینما می‌گیرید... من و همسر هم که معتاد سینما! یعنی اگر خودمون می‌خواستیم پول بلیط بدیم باید یه هزینه‌ی جدا براش درنظر می‌گرفتیم!

دیروز هم توی گشت و گذارهام توی وبسایت این بانک به یه نوع حساب بانکی برخوردم که شرایط و مزایاش واقعن وسوسه‌کننده بود! البته چون اطلاع دقیق ندارم به خودم اجازه ندادم زیاد ذوق‌زده بشم و اینکار رو گذاشتم برای وقتی که رفتم اونجا و از کارمند بانک، زیر و بم ماجراش رو درآوردم!
این حساب که حساب سرمایه‌گزاری بدون مالیات (TFSA) نام داره، یه حساب پس‌اندازه که سود چندان زیادی نداره (کلن توی کانادا بانک‌ها سود خیلی کمی به سپرده‌ها می‌دن، از اونطرف هم روی وام‌هاشون سودهای خیلی کمی اضافه می‌کنن)، فکر کنم سودش در هر 30 ماه، 2٪ باشه... اما ویژگی اصلی این حساب اینه که پولی که از درآمدتون کسر می‌کنید و به این حساب می‌ریزید، هیچ مالیاتی بهش نمی‌خوره و هر وقت بخواید قابل برداشته و بعد از برداشت هم باز مالیات بهش تعلق نمی‌گیره! درواقع شما پولتون رو به بانک می‌دین تا باهاش سرمایه‌گذاری کنه و درعوض از پرداخت مالیات اون پول معاف می‌شید.
همونطور که می‌دونید در کانادا (دقیق‌ترش در استان بریتیش کلمبیا) وقتی درآمدتون از سالی 35 هزار دلار بالاتر بره بهش مالیات تعلق می‌گیره. هر فردی هم باید در آخر سال میلادی تا حداکثر اپریل اظهارنامه‌ی مالیاتی رو پر کنه. اما اگر شما این اضافه درآمد رو وارد این حساب کنید دیگه نیازی نیست مالیات اون بخش از پولتون رو پرداخت کنید.
البته یه حساب پس‌انداز دوره‌ی بازنشستگی هم هست که اسمش هست RRSP که پولی که شما در این حساب پس‌انداز می‌کنید پرداخت مالیاتش به تعویق می‌افته برای زمانی که بخواین ازش برداشت کنید و البته نمی‌شه هر وقت هم دلتون خواست ازش برداشت کنید!
اینجا تفاوت این دو نوع حساب رو نوشته.

برای این مطالب خط خورده به پست بعدی مراجعه کنید!


کلن من در مورد بانکداری کانادایی هنوز خیلی گیج می‌زنم، اما با مطالعه‌ی این سایت‌ها می‌شه اطلاعات کلی خوبی بدست آورد.

برای پیدا کردن شعبه‌های این بانک نزدیک به محل سکونتتون، آدرس یا کد پستی رو در این [لینک] وارد کنید.

اگر هم شما اطلاعاتی در مورد سیستم بانکی کانادا دارید خوشحال میشم با اسم خودتون به همین پست اضافه کنم.

مهاجر صفر کیلومتر هستیم... اما نه زیاد!

برای این مطلب هیچ منبع خاصی ندارم، و در عین حال تو لایه‌های زیرین اکثر وبلاگ‌هایی که نویسنده‌هاشون سابقه مهاجرت -به هر کشوری- رو داشتن، به نوعی دیده می‌شه.
ما ایرانی‌ها به خاطر سبک خاص زندگیمون، اکثر مواقع به ظواهر خیلی اهمیت می‌دیم. چی می‌پوشیم؟ خونمون کجاست؟ وسایل خونه‌مون چه شکلیه؟ شغلمون چقدر دهن‌پرکنه؟... اما چیزی که از الان برای من 100٪ عین روز روشنه، اینه که برای داشتن مهاجرت موفق باید این ظواهر رو دور ریخت. وقتی می‌گم قصد دارم از صفر شروع کنم، به معنای واقعی باید از صفر شروع کرد.

بله... من بعنوان یه متقاضی که درخواستم پذیرفته شده، اقلن 3-4 سال سابقه‌ی کاری خوب دارم، تحصیلات دارم، اما به دو دلیل قصد ندارم تو رشته‌ی خودم ادامه‌ی کار بدم. اول، اینکه شغل من با اینکه توی ایران خوب و پردرآمد بوده، اما بخاطر جبر موقعیتی درش قرار گرفتم و هیچوقت بهش علاقمند نبودم. دوم هم اینکه مدرک رسمی براش ندارم و با اینکه خیلی توی کارم وارد بودم، الان تنها چیزی که ثابت می‌کنه من اینکار رو بلدم رزومه‌ایه که خودم نوشتم و سابقه‌ی کاری که اون سر دنیا و غیرقابل بررسیه!
از دید من، هیچ اشکالی نداره یکی دو سال یه کار ساده انجام بدم و درکنارش درس بخونم تا با تحصیلات کانادایی و احتمالن آشناهایی که تو این مدت از طریق همون درس خوندن و یا احیانن انجام پروژه‌های دانشجویی پیدا می‌کنم، بعدن به شغل دلخواهم برسم. (بقول یکی از دوستان، فکر Networking باش که مدرک و رزومه آبه!)
یا هیچ اشکالی نداره اگز یه هفته‌ای خونه‌ی من پر از وسایل شیک و لوکس نشه... می‌شه صبر کرد و کم‌کم و توی حراج‌ها و با اطلاعات توی فلایرها، با قیمت مناسب، بهترین وسایل رو خریداری کرد... شاید شش ماه، یه سال طول بکشه، ولی کسی تا حالا از بی مبل و تلویزیون موندن نمرده که ما دومیش باشیم! :دی

خلاصه‌ی کلام، برداشت من از اونچه تا حالا دیدم و شنیدم اینه که یه مهاجر باید کم‌توقع‌ترین آدم دنیا باشه. این به هیچ وجه به معنای نداشتن بلندپروازی نیست! بلکه برعکس... باید با سعی و تلاش از همون نقطه‌ی صفر به دنبال رسیدن به بالاترین جاها باشه، اما بزرگترین همراهش توی این مسیر، صبره و صبر!


پی‌نوشت: توی دو تا پست قبلی از دلایلی که برای انتخاب ونکوور داشتم، نوشته بودم. اما بعد از اینکه دیشب یکی از دوستای باتجربه برام کامنت گذاشت که دلایلم بیشتر شبیه خیالبافیه، خیلی بهش فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که: خیالبافی نیست... توجیهه!

این اولین بار نیست که من از ایران خارج می‌شم و همین الان هم یکساله که دارم خارج از ایران زندگی می‌کنم، توی یه شهر ساحلی با آب و هوای معتدل و سرسبز و بسیار زیبا! من می‌دونم که شاید نداشتن خونه‌ی بزرگ و نوساز و نداشتن شغل درجه‌ی یک در یکی دو سال اول برام مهم نباشه، اما اینکه تو چه محیطی باشم به شــــــــدت و خیلی خیلی زیاد روم تاثیر می‌ذاره! هیچ چیزِ قابل تعمیمی هم نیست و فقط مختص به خود فرده... و من می‌دونم برای اینکه دچار اون افسردگی اول مهاجرت نشم، باید تو یه محیط اشنا باشم... جایی که از بودن درش لذت می‌برم و خدا رو صدهزار مرتبه شکر به خاطر سرویس‌های گوکل مپ و گوگل استریت که می‌تونی بری تو یه عصر آفتابی تو خیابون‌های شهر مقصدت قدم بزنی و شکت در مورد آشنا و دلنواز بودن محیطش به یقین تبدیل بشه! (اینکار رو برای تورنتو و مونترال و کلگری هم کردم...)
البته داشتن آشناهایی که 30-40 سال توی ونکوور زندگی کردن و گرفتن راهنمایی‌های خیلی مفیدشون هم بی‌تاثیر نبوده... اینکه چطور با کمترین هزینه و با بلد بودن اینکه از کجا خرید کنی و چطور خرید کنی، می‌تونی یه زندگی ساده و راحت رو داشته باشی... و خوشبختانه ما با کمک این عزیزان یه تصویر واقع‌گرایانه و خوب از خرج و مخارج روزمره‌مون توی ونکوور بدست آوردیم و با استفاده از تجربیات باارزششون داریم قدم به شهری می‌ذاریم که انگار نه انگار دفعه‌ی اولمونه و با خیابون‌ها و فروشگاه‌ها و پیچ و خم‌هاش تا حد خیلی زیادی آشنا هستیم.

لینک‌های مفید در مورد شهر ونکوور

از گشت و گذار توی دنیای بی‌انتهای اینترنت، تنها ضرری که آدم ممکنه بکنه اینه که گذر زمان یادش بره و احیانن غذاش ته بگیره! اما از بزرگترین مزایاش اینه که توی این گیر و دار کلی لینک‌های مفید به بوکمارک‌های براوزر آدم اضافه می‌شه.
من در مورد کانادا از این بوکمارک‌ها زیاد دارم که دسته به دسته و در رابطه با موضوعات مختلف، به مرور اینجا معرفی می‌کنم. امروز گروهی از سایت‌ها که درباره‌ی اطلاعات مورد نیاز برای شهر ونکوور (و برنابی که چسبیده به ونکووره و جزو محدوده‌ی اون حساب می‌شه) هست رو قرار می‌دم:

- همیشه بهترین منبع برای جمع‌آوری اطلاعات در مورد شهرها، مراجعه به وبسایت رسمی اون شهره (که حتی شهرهای خیلی کوچیک کانادا هم این وبسایت رو دارن و کافیه اسم شهر رو سرچ کنید). وبسایت رسمی شهر ونکوور [لینک] پر از اطلاعات مفیده، از معرفی جاذبه‌های دیدنی شهر، تا محل کتابخونه‌ها و تا حتی روزها و ساعات جمع‌آوری زباله‌های شهره! چنین سایتی برای شهر برنابی (که ما به احتمال زیاد محل اقامتون رو اونجا انتخاب می‌:کنیم) هم وجود داره. [لینک]علاوه بر این، خود استان بریتیش کلمبیا هم برای تازه‌واردین وبسایتی رو تهیه دیده که حاوی اطلاعات خیلی کاملیه و تقریبن هر سوالی که به عنوان یه تازه‌وارد داشته باشید، درش جواب داده شده [لینک] حتی یک فایل بسیار جامع از اطلاعات مورد نیاز تازه‌واردین به زبان‌های مختلف، از جمله فارسی، ترجمه شده که نسخه فارسی رو از اینجا می‌تونید دریافت کنید. [لینک]

- ورود به فرودگاه بین‌المللی ونکوور، علی‌الخصوص اگر قبل از این سفر خارجی نداشتید ممکنه کمی سردرگم‌:کننده باشه. اما وبسایت فرودگاه این امکان رو برای شما فراهم کرده که با انتخاب مسیر ورود و ایرلاین، مسیری رو که باید از درب خروجی هواپیما تا خروج از فرودگاه طی کنید رو بهتون نشون بده و راهنمای قدم به قدم و نقشه‌ی ترمینال‌ها و محل سیستم‌های حمل و نقل عمومی رو هم داره. [لینک]

- برای یه تازه‌وارد که هنوز وسیله‌ی شخصی نداره و برای انجام کارهای اولیه‌ی اسکان، نیازمند به گشت و گذار توی شهره، هیچ چیز حیاتی‌تر از سیستم حمل و نقل عمومی نیست. ونکوور شبکه‌ی گسترده‌ای از سیستم اتوبوس‌رانی داره و همچنین سه خط اصلی اسکای‌ترین که نقاط اصلی شهر ونکوور و برنابی رو بهم متصل می‌کنه. ارتباط بین ونکوور شمالی (North Vancouver) و قسمت‌های جنوبی هم توسط اتوبوس دریایی (Sea Bus) برقرار می‌شود. تمام این سه سیستم روی‌هم‌رفته، شبکه‌ی حمل و نقل عمومی ونکوور به اسم TransLink رو تشکیل می‌ده که کل اطلاعات مربوط به اون رو توی وبسایتش می‌تونید پیدا کنید. [لینک] بعدن حتمن در مورد ناحیه‌های حمل و نقلی ونکوور (Zoneها) مطلب مفصلی رو می‌نویسم.

- برای انجام اولین کارهای اسکان و دریافت کارت‌های اقامت و بهداشت و... یکی از اولین جاهایی که باید مراجعه کرد، دفاتر سرویس کانادا هستند که برای استان بریتیش کلمبیا آدرس‌های این دفاتر رو از این [لینک] می‌تونید پیدا کنید.

- جستجو برای پیدا کردن منزل اجاره‌ای هم از اون کارهای طاقت‌فرساست که خوشبختانه می‌شه حداقل برای پیدا کردن یه دید کلی نسبت به قیمت و وضع خونه‌ها، از الان شروعش کرد. دو تا از بهترین وبسایت‌هایی که می‌شه در اونها به دنبال خونه‌های مناسب گشت Kijiji‌ و Craigs List هستند که با توجه به مکان، قیمت، تعداد اتاق‌ها و شرایط دیگه می‌شه توشون جستجو کرد. [لینک] [لینک]

در حال حاضر مطالبی که به ذهنم می‌رسه همین‌هاست. اما اگر احیانن سوال یا مطلبی هم بود که اینجا ذکر نشده، فقط کافیه برام کامنت بذارید تا به این پست اضافه کنم.

انتخاب شهر مقصد

درسته که انتخاب کشور قدم اول برای مهاجرته، اما قدم اصلی، انتخاب شهر مقصده... اوایل که پرونده رو تشکیل داده بودیم، به توصیه‌ی بسیاری از کسایی که شهروند یا در راه مهاجرت کانادا بودند، انتخاب واضح رو کردیم: تورنتو.
اما آدم محققی که من هستم، بعد از مدتی جهت پیکان انتخابم رو به سمت ونکوور عوض کردم.
دلایل زیادی برای اینکار داشتم و اینجا در موردشون می‌نویسم که چرا برای من ونکوور انتخاب واضح‌تر و اقتصادی‌تری بود:


1- هزینه‌های اصلی زندگی: هزینه‌های عمده و اصلی زندگی برای یه تازه‌وارد توی کانادا (طبق تحقیقات من) اجاره خونه و بیمه‌ست. بعد از نزدیک یک سال جستجو توی سایت‌هایی مثلRealtor ، craigslist و kijiji به قطع می‌تونم بگم اجاره خونه توی ونکوور به میزان معناداری کمتر از تورنتوست! یعنی اگر بخوای دو تا منطقه متوسط توی دو شهر رو با هم مقایسه کنی، با 700-800 دلار توی ونکوور می‌تونی یه آپارتمان یه خوابه یا یه بیسمت Graden Level تر و تمیز و حتی شاید نوساز پیدا کنی، اما مشابه چنین مواردی رو توی تورنتو با کمتر از 1000-1200 دلار به سختی می‌شه پیدا کرد.
از اونطرف هزینه‌ی بیمه توی ونکوور به نسبت بیشتره که بخش عمده‌ش شامل ماشین یا منزل مسکونی خریداری شده می‌شه. من به شخصه مطمئن هستم که حداقل تا یکسال اول سراغ ماشین خریدن و گواهینامه گرفتن نخواهیم رفت و خرید منزل هم که توی 2-3 سال اول اصلن منطقی و به‌صرفه نیست! چون بدلیل نداشتن کردیت کافی نه می‌شه وام درست و حسابی گرفت، و از اون مهمتر، تا قبل از این مدت هنوز ممکنه آدم نیاز به جابجایی پیدا کنه و فروختن خونه‌ی خریداری شده خیلی ضرر زیادی برای خریدار داره.
در نتیجه این هزینه‌ی بالای بیمه توی سال اول که ممکنه هنوز شغل مرتبط با رشته رو پیدا نکرده باشی و درآمدت کم باشه، عملن مسئله‌ای ایجاد نمی‌:کنه.

2- سرما، گرما، شرجی: من آدم خیلی خیلی سرمایی هستم! اما بیشتر از اون از گرما و هوای شرجی متنفرم!! تورنتو هم ماشالا توی زمستون -20 درجه و توی تابستون هم به لطف دریاچه‌ی اونتاریو و هوای داغش، کم از کیش خودمون نداره! اما طبق شنیده‌هام از افرادی که توی ونکوور زندگی می‌کنن، با وجود اینکه این شهر لب دریاست، چون توی تابستون دمای هوا خیلی بالا نمی‌ره، شرجی هم نمی‌شه و توی زمستون هم که از صدقه‌سر رشته کوه محترم راکی و حصاری که بین کوه و دریا ایجاد شده، از سرمای سوزناک شرق کانادا خبری نیست.

3- Vancouver Community College & BCIT: کامیونیتی کالج‌ها شاید توی رده‌بندی ارزش‌گذاری مراکز تحصیلی خیلی جایگاه بالایی نداشته باشند، اما یه حسن بسیار قابل توجه دارن؛ اینکه کلاس‌های پاره‌وقتشون از ساعت 6 عصر به بعد تشکیل می‌شه و یعنی یه آدم شاغل که از 9 صبح تا 5 بعد از ظهر کار می‌کنه به سادگی می‌تونه با یه برنامه‌ریزی صحیح از کلاس‌ها و دوره‌هاشون استفاده کنه. علاوه بر اون، برای رشته‌های فنی و هنری و اجرایی (مثل Interior Design که من بهش علاقمند هستم) انتخاب مناسبیه.
British Columbia Institute of Technology هم که یه موسسه‌ی کالج/دانشگاهیه که همون ویژگی‌های کامیونیتی کالج رو داره، اما مدرکش معتبرتره.

4- انتخاب شغل: به گفته‌ی اکثریت کسایی که من باهاشون مراوده داشتم، اگر قصد دارید توی رشته‌ای که تخصص دارید استخدام بشید و کار مناسب پیدا کنید، مقصدتون باید تورنتو باشه. اما اگر قصد دارید بیزنس خودتون رو شروع کنید و موفق بشید، ونکوور جای مناسب‌تریه. در مورد من و همسرم هم این مورد صدق می‌کنه، چون من قصد دارم با یه Survival Job روزانه و تحصیل توی کالج مذکور، یکی دو سال اول رو بگذرونم و یه مدرک کانادایی بگیرم و همسرم هم به دنبال اینه که یه مدت شرایط رو بررسی کنه و برای خودش یه شرکت راه‌اندازی کنه و مشغول بکار بشه.

5- سطح زندگی: ونکوور طی سال‌های اخیر همیشه جزو 3 شهر برتر جهان برای زندگی بوده. حالا این رده‌بندی مطمئنن معیارهای زیادی رو بررسی کرده که شاید خیلی‌هاش در وهله‌ی اول برای یه مهاجر تازه‌وارد چشمگیر و کاربردی نباشه، اما نویدبخش یه سطح زندگی با بهترین استانداردهای جهانیه و من شخصن معتقدم اگر قراره آدم جایی از صفر شروع کنه و زندگیش رو از اول بسازه، چه بهتر که جایی باشه که از تمام جهات عالی و لذت‌بخش باشه.


شکی نیست که شرایط زندگی هر شخص، مخصوصن اون گزینه شغل، ممکنه مسیر متفاوتی رو پیش پاش بذاره و راهش رو به سمت دیگه‌ای کج کنه، اما برای من چکیده‌ی یکسال تحقیق همین بود که گفتم. 100٪ هم نمی‌گم درسته و هیچ اشتباهی درش وجود نداره، اما تا این لحظه که منو قانع کرده انتخاب صحیح برای ما ونکوور بزرگه.

راهی که رفتیم

سلام!

این وبلاگ به احتمال خیلی زیاد تا مدت‌ها هیچ خواننده‌ای نخواهد داشت، اما من ازش آرشیوی می‌سازم که اگر روزی گذر کسی بهش افتاد بتونه از مطالبش استفاده ببره.

فکر مهاجرت یک روز خیلی اتفاقی به ذهن ما رسید و از همون لحظه‌ی اول اینقدر طبیعی برامون جلوه کرد که انگار قطعه‌ی گمشده‌ی زندگیمون بود. یه زوج جوون که هنوز زندگیمون رو شروع نکرده بودیم و مشخص بود که اگر می‌خوای توی یه کشور دیگه زندگی رو از صفر شروع کنی، بهتره از همون نقطه‌ی صفر بری سراغش،‌نه بعد از ساختن خونه و زندگی، که کندن و رفتن هر روز سخت‌تر و دور از دهن‌تر به نظر بیاد.
بعنوان کسایی که قبلن هم خارج از ایران زندگی کرده بودیم و با دوری از خانه غریبه نبودیم، این بخش نوستالژیک تصمیم برامون راحت سپری شد، اما بعدش این سوال بود که: کجا؟
کانادا اولین پاسخمون برای این سوال بود، چون از دوستان و آشنایان زیاد تعریفش رو شنیده بودیم و به خاطر نزدیکیش به آمریکا می‌تونست بازکننده‌ی درها و فرصت‌های زیادی برامون باشه. اما خب مسلمن تصمیم به همین سادگی گرفته نشد و من که خوره‌ی اینترنت و سرچ هستم با یکی دو ماه جستجو و تحقیق هر روز مطمئن‌تر از دیروز شدم و دیگه شکی نداشتیم.
قدم بعدی اقدام برای مهاجرت بود که اون زمان متاسفانه اطلاعات من به اندازه‌ی امروز نبود و نیاز به یه وکیل داشتیم که باز هم از طریق یکی از اشنایان پدر همسرم با یه وکیل خوش‌سابقه آشنا شدیم و بعد از جلسه‌ی اول و معارفه و آموزش اطلاعات اولیه، مشغول جمع کردن مدارک لازم برای تشکیل پرونده شدیم.

از پروسه‌ی جمع‌آوری مدارک نگم که بزرگترین کابوس هردومون بود! مخصوصن بخش مدارک تحصیلی که لیسانس من 4 سال توی دانشگاه خاک خورده بود و همسرم هم با داشتن تحصیلاتی که نصفش توی ایران بود و نصفش خارج از ایران، خودش یه هفت‌خوان داشت برای گرفتن مدرک و ریز نمرات و غیره و ذلک!

بعد از تمام دردسرها، تیر ماه سال 90 مدارکمون رو برای وکیلمون توی کانادا فرستادیم و اون هم بعد از تائید، اونها رو برای ادازه مهاجرت کانادا فرستاد و ما رسمن وارد پرفراز و نشیب‌ترین شاهراه زندگیمون شدیم.