قصد دارم هر چند ماه یکبار، برای خودم یه ارزیابی کلی از کارها و انتخاب‌هایی که کردم و نتایجشون بنویسم تا احیانن اشکالات رفتاریم رو درشون پیدا کنم و مسیرم رو اصلاح کنم. براش هم یه دسته درست کردم که بعدن دسترسیش برای خودم و کسایی که می‌خوان راحت باشه.
اونچه که توی این پست می‌]خونید، دیدگاه آدمیه که هنوز اسمش Newcomerـه و تازه داره جای پاش رو توی کانادا محکم می‌کنه.

در این لحظه که دارم مطلب می‌نویسم درست 104 روز و 6 ساعت و 29 دقیقه و 32 ثانیه‌ست که در کانادا هستم! (اشتباه نشه، حافظه‌م اینقدر قوی نیست... تو سایت http://www.timeanddate.com یه روزشمار برای خودم درست کردم که روزای اینجا بودنم رو کنتور می‌ندازه!) توی این سه ماه و نیم، یک ماه و نیم مهمون دوستمون بودیم و به جز خرید لوازم منزل کار مهم دیگه‌ای نکردیم... البته یه کار مهم دیگه هم کردیم! پول آتیش زدیم! :|
اولین و بزرگترین اشتباهمون، که البته نتیجه‌ی چندان بدی نداشت... کلی تفریح کردیم و رستوران‌های مختلف و جاهای دیدنی رفتیم و خلاصه هزینه‌ی بی‌خود زیای پرداخت کردیم... اما درعوض در اول ورودمون حسابی به خودمون خوش‌گذروندیم و شاید یکی از دلایلی که من نسبت به اینجا خیلی دیدگاه مثبتی دارم، اینه که از همون اول مشغول حال و هول بودم و بهم بد نگذشته! :))
در عرض اون یک ماه و نیم یه کار خوب دیگه هم که کردیم این بود که تا اونجا که جان در بدن داشتیم، گوشه‌های شهر رو پیاده گز کردیم و سوراخ‌سنبه‌هاش رو یاد گرفتیم. کلی خونه اجاره‌ای دیدیم و حدود قیمت‌ها و وضعیت خونه‌ها دستمون اومد. آدما رو دیدیم، با سبک زندگی اینجایی‌ها آشنا شدیم، به قوانین مدنی و غیرمدنیش عادت کردیم... خلاصه خودمون رو آماده کردیم برای اینکه زندگی مستقلمون رو شروع کنیم.

اما... در یه جمله، من عاشق ونکوور شدم!
عاشق آدم‌های خوش‌برخوردش،
رانندگی روی اصولش که اگر نوک انگشت پات رو بذاری تو خیابون از سه فرسخی ترمز می‌کنن و بدون اعتراض و بوق زدن اینقدر صبر می‌کنن تا از خیابون رد بشی.
اینکه هر جا رفتم، چه برای اینکه چیزی یاد بگیرم، چه خدماتی بگیرم و چه زمانی که دنبال کار می‌گشتم، هرکسی سر راهم سبز شد تمام تلاشش رو کرد که بهم کمک کنه. حتی تلر بانک خودم که وقتی ازش پروسه‌ی اپلای کردن توی بانک اسکوشیا رو پرسیدم با مهربونی کلی هم برام سرچ کرد و شعبه‌هایی که نیروی جدید می‌خواستن رو بهم معرفی کرد.
اینکه این شهر از روز ورودمون اینقدر باهامون مهربون بود که حتی آسمونش هم باهامون راه اومده و اینقدر روزای آفتابی و زیبا بهمون هدیه داده که قدر روزای بارونی و نعمت‌های بی‌شمارش رو هم خوب می‌دونیم.

اعتراف می‌کنم قبل از اینجا اومدن دید خیلی بدی نسبت به هم‌وطنای خودم داشتم. فکر می‌کردم افراد غیرقابل تحملی باشن که نه تنها خیرشون به آدم نمی‌رسه، بلکه سر راهت سنگ هم می‌ندازن! اما باز هم انگار دنیا به تنبیه اینکه اینطور ندیده و نشناخته قضاوت کرده بودم، چنان آدمای خوبی رو سر راهم قرار داد که از شدت شرمندگیشون سرم رو نمی‌تونم بالا کنم! فرشته‌هایی که ایمان دارم، از همون دستی که می‌دن، پس می‌گیرن و براشون آرزوی دنیا دنیا خوشبختی و آرامش می‌کنم.

یه نکته‌ای که توی این چند وقت با توجه به دیده‌های خودم و شنیده‌هام از دوستان دیگه توی شهرهای دیگه بهم ثابت شده، اینه که ونکوور می‌تونه بهشت تازه‌واردها باشه! چون بدلیل اون حباب تصور گرونی که دورش ایجاد شده (و خب در بعضی موارد مثل بیمه و قیمت خرید خونه صحت داره) تعداد مهاجرهایی که این شهر رو برای شروع انتخاب می‌کنن خیلی کمتر از جاهای دیگه‌ست. درنتیحه کارهایی هم که مهاجرها در اول ورود دنبالش هستن بیشتر وجود داره. حتی در مورد همین کاری که من پیدا کردم، دوستای خوبم توی تورنتو حتی موفق نشده بودن رزومه‌شون رو توی بانک بدن و فقط بهشون گفته بودن آنلاین اپلای کنید!
این مختص به مشاغل پایه یا جنرال هم نیست... چون اگر تعداد فرصت‌های شغلی بالاتر و تخصصی نسبت به جایی مثل تورنتو کمتره، در عوض متقاضی‌هاش هم به نسبت تورنتو خیلی خیلی کمتر هستن. من کسی رو می‌شناسم که در عرض چند ماه، کار تخصصیش رو پیدا کرده و داره سالی 90 هزار دلار حقوق می‌گیره. از روزی هم که اومدم، هر تازه‌واردی رو دیدم، بیشتر از یکی دو ماه بیکار نمونده! خود من جزو تنبل‌هاشون بودم که بعد دو ماه تازه سلانه سلانه پاشدم رفتم کلاس‌های رزومه‌نویسی!
درکنار مسئله‌ی کار، مسئله‌ی بزرگترین خرج زندگی اینجا -یعنی اجاره خونه- هم هست که به نظرم نه تنها هیچ اختلاف معنی‌داری با تورنتو نداره (از مونترال چیزی نمی‌گم، چون کلن خیلی ارزون‌تره!)، بلکه حتی اگر خوب بگردی می‌تونی با 700-800 دلار بیسمنت‌های یه خوابه Garden Level و Ground Floor نورگیر و دلباز خوبی برای اقامت پیدا کنی. با 100-150 دلار بیشتر می‌تونید برید سراغ آپارتمان و با 1150 دلار به بالا می‌تونید تو بهترین منطقه‌ی شهر، یعنی داون‌تاون آپارتمان‌های یه خوابه مناسب پیدا کنید. (اگر یکی از دوستان یه آمار مستند از اجاره‌خونه‌های تورنتو بده خیلی ممنون می‌شم)

هزینه‌های شخصی ما هم که دوستان چندبار ازم خواسته بودن بصورت جزئی بنویسم به این‌شرحه:

اجاره: 1160 دلار
بیمه: 120 دلار
برق: 20 دلار
موبایل: 40 دلار (فعلن یه دونه برامون بسه)
اینترنت: 60 دلار
خورد و خوراک: 300 دلار (این گاهی بالاتر می‌ره و گاهی پائین‌تر میاد... مثل یه بار که گوشت می‌خریم تا دو ماه برامون می‌مونه)
هزینه حمل و نقل: حدود 100 دلار (یه دونه Monthly Pass برای همسر که کلاس زبان می‌ره، منم که همچنان اکثرن پیاده سفر می‌کنم)
هزینه تفریح: 0 دلار! (سینما با پوینت‌های مجانی، کتاب از کتابخونه، باز هم مجانی، سریال باز هم از کتابخونه و مجانی، ورزش و پیاده‌روی و شبگردی تو زمین خدا!)

خلاصه طبق محاسبات بالا ما در ماه 1800 دلار هزینه ثابت داریم. حالا یه ماه مثل این سری یه خرید لازم‌الاجرا مثل لباس برای محل کار بنده پیش میاد، می‌شه 2000 تا، یه ماه هم خرید خورد و خوراکمون کمتره و می‌شه 1700 تا. اما نتیجه اینکه من دارم تو یکی از بهترین شهرهای دنیا، به رضایت‌بخش‌ترین حالت ممکن زندگی می‌کنم و هزینه‌ی سرسام‌آوری هم نمی‌دم!
مهمترین چیزی که اینجا یاد گرفتم، درست خرج کردن و مدیریت هزینه‌هاست. البته هنوز نتونستم همتش رو در خودم ایجاد کنم که ریز هزینه‌هام رو بنویسم و دقیق دربیارم که در ماه چقدر خرج دارم و چقدر بَرج! اما اینو یاد گرفتم که مثل ماه‌های اول خیلی لردی و توریستی نمی‌شه زندگی کرد و هر چی عشق و حال کردم، برام بسه! دیگه باید چسبید به کار و سنگ اول زندگی جدید رو درست گذاشت.


این بود گزارش و ارزیابی پرت و پلای من از سه ماه و نیم زندگی در بریتیش‌کلمبیای زیبا!
3-4 ماه دیگه با یه ارزیابی دیگه برمی‌گردم.
شاد باشید :)