پزشک خانواده
از ونکوورِ دوباره نمنم بارونی شده، سلام به همهی دوستای نازنینم :)
اینجا زندگی جریان داره و من هم مشغول پشتسر گذاشتن ورکشاپهای ywca هستم که خیلی برام مفید بوده و یه رزومه و کاورلتری درست کردم که مادر بگرید! خودمم نمیدونستم اینهمه تواناییهای مفید دارم! lol
حالا باید دید این نامهی اعمال، کارفرماها رو هم تو اون 10-15 ثانیهای که نگاهش می:کنن، به اندازهی خودم ذوقزده میکنه یا نه!
از اونجایی که از اول ایپریل بیمههای درمانی ما فعال شده، ما هم مشغول جستجو برای پیدا کردن یه پزشک خانوادهی خوب شدیم. البته اینجا داشتن پزشک خانواده اجباری نیست و میتونید توی هر walk in clinicـی که عشقتون کشید برید و کارتون رو انجام بدید، اما اصولن چون داشتن پزشک خانواده خیلی حس خارجیای به آدم میده و کلن هم خوبه آدم پروندهی اعمالش دست یه نفر باشه، بنده باز دست به دامان اینترنت شدم و این وبسایت رو پیدا کردم: find a physician
امروز ساعت 12 ظهر وقت داشتیم. ایشون یه کلینیک خیلی خوشگل و شیک و تر و تمیز برای خودش داشت که تو یکی از بهترین خیابونهای داونتاون بود و اگه بگم چند سالش بود دلتون کباب میشه که ای بابا، ما اینجا داریم حروم میشیم! واسه همین نمیگم... فقط بدونید که بسیار جوون و سرحال و خوشاخلاق و در عین حال حرفهای بود!
با اینکه ما یه ربع زودتر هم رسیدیم، اما از اونجایی که مطب دکتره و مجله ورق زدن و در و دیوار نگاه کردنش، یه ساعتی منتظر شدیم تا بالاخره منشی ما رو به یکی از examination roomـها راهنمایی کرد.
خانوم دکتر محترم اومد و نشست و تمام سابقهی بیماری و دارویی ما رو از زیر زبونمون کشید و کلی صحبت کرد و راهنماییمون کرد و آخرش هم یه چک آپ کامل برامون نوشت که نتیجهش توی پروندهمون باشه. توصیه هم کرد که حتمن قرص ویتامین d بگیریم و روزی یه دونه بخوریم، چون کلن توی ونکوور آفتاب کمه و اونی هم که هست میزان اشعهی uvـش زیاده و خوب نیست خیلی بری تو آفتاب! خلاصه که حالا من باید دوره بیفتم ببینم از بین مارکهای ضدافتاب اینجا کدومش خوبه که برای تابستونمون حتمن بگیرم. (در این زمینه نیازمند یاری سبزتان هم هستم!)
دیگه ملالی نیست جز اینکه نوشتن این مطلب نزدیک بود باعث بشه ما امشب شام خورش قیمهبادمجون سوخته بخوریم، ولی خدا رحم کرد!
برای همهی دوستای خوبم یه بهار پر از سرسبزی و بدون آلرژی آرزو میکنم
شاد باشید
 هجرت از سرزمین مادری شاید بزرگترین و سختترین تصمیمی باشه که یه نفر میتونه بگیره... من و همسرم به امید آرامش و آیندهای بهتر این تصمیم رو گرفتیم و امروز که رفتنمون قطعی شده، بیش از پیش از راهی که رفتیم مطمئن هستیم.
	  هجرت از سرزمین مادری شاید بزرگترین و سختترین تصمیمی باشه که یه نفر میتونه بگیره... من و همسرم به امید آرامش و آیندهای بهتر این تصمیم رو گرفتیم و امروز که رفتنمون قطعی شده، بیش از پیش از راهی که رفتیم مطمئن هستیم.